موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت

موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت
جِی.سی. رایل[۱] (۱۸۱۶–۱۹۰۰)
هنگامی که جان چارلز رایل برای اولینبار در کلیسای انگلستان پشت میز خطابه رفت، موعظههای آن زمان «خشک، سنگین، رسمی، کسلکننده، سرد و بیروح… همینطور فاقد گرما، نشاط، جذابیت مستقیم یا آتش درونی بود» (جِی. سی. رایل: اولین اسقف لیوِرپول، ۱۰۳).
رایل تمام تلاش خود را برای شکستن این قالب موعظه انجام داد، حتی وقتی اسقف محترم شهر لیوِرپول بود. وضوح و سادگی کلام او مشهور بود. یک بانوی مسن به امید شنیدن سخنان اسقف به کلیسا آمد، اما پس از آن به یکی از دوستانش گفت: «فکر میکردم چیز فوقالعادهای خواهم شنید… او که اصلا اسقف نیست. من میتوانستم هر کلمهای که میگفت را بفهمم» (جِی. سی. رایل: مردی سخت با دلی چون دل یک کودک، ۲۵۳). رایل حرف این بانو را به عنوان یک تعریف خیلی خوب از خودش تلقی نمود.
در کنار سادگی و وضوح، موعظههای رایل دارای چیزی بود که جِی.آی. پَکِر[۲] آن را «نیروی جاذبۀ کلامی» مینامد؛ نیرویی که تاکید آن نه تنها بر کتاب مقدس و تعلیم کلام، بلکه بر بشارت دادن آن نیز بود (ایماندار بودن و قدوسیت، ۱۱).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت

تغییر کامل و بیعیب و نقص
رایل در ۱۰ مِی ۱۸۱۶ در نزدیکی مَکِلسفیلد[۳]، در شهرستان چِشِر[۴] انگلستان متولد شد. والدین او از اعضای اسمی کلیسای انگلستان بودند و هیچ علاقهای به مذهب حیاتبخش نداشتند. آنها هرگز ایمان انجیلی رایل را که او در ۲۱ سالگی به آن روی آورد، نپذیرفتند.
رایل میگوید: «تا سن ۲۱ سالگی من به هیچ وجه مذهب حقیقی نداشتم… بدون شک از ۷ تا ۲۱ سالگی هرگز دعا نکردم یا کلمهای از کتاب مقدس را مطالعه نکردم… خانۀ پدریام خانهای آبرومند بود و بهخوبی اداره میشد، اما واقعا ذرهای مذهب (حقیقی) در آن وجود نداشت» (تصویر شخصی، یک زندگینامۀ مختصر، ۳۵). اما قرار بود همه چیز به طرز چشمگیری تغییر کند.
اواخر سال ۱۸۳۷، سه عامل برای رقم خوردن آنچه رایل آن را «یک تغییر کامل و بیعیب و نقص» مینامید (تصویر شخصی، ۳۵) دستبهدست هم دادند: یک بیماری شدید، ورود یک واعظ انجیلی به زادگاهش و تاثیر کتابهای بشارتی. او به ما میگوید که چه حقایقی در آن روزها توسط روحالقدس بر جان او نقش بست:
هیچ چیزی… تا آن روز برای من چنین واضح و مشخص مکشوف نشده بود، مانند: گناهانم، گرانبها بودن مسیح، ارزش کتاب مقدس، ضرورت مطلق بیرون آمدن از دنیا، نیاز به تولد دوباره، حماقت عظیم کل آموزۀ تولد تازه توسط تعمید. همۀ این امور – تکرار میکنم – در زمستان ۱۸۳۷ همچون پرتو خورشید بر من تابیدند و از آن زمان تا به امروز در ذهن من حک شدهاند (تصویر شخصی، ۴۲-۴۳).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت
وادارشده به خدمت
تا سه سال و نیم بعد از آن تاریخ، او بیشتر اوقات در بانکی کار میکرد که متعلق به پدرش بود. سپس در ژوئن ۱۸۴۱، زمانی که او ۲۵ ساله بود، فاجعهای رخ داد. پدرش همه چیز را در اثر ورشکستگی از دست داد. رایل این رویداد را آنچنان مخرب توصیف میکند که میگوید: «اگر در آن زمان مسیحی نبودم، نمیدانم که آیا دست به خودکشی میزدم یا نه» (تصویر شخصی، ۵۴).
حالا او چه باید میکرد؟ هیچ نظری نداشت. شبان گیبسون[۵]، شبان کلیسای فالی[۶]، از ایمان آوردن رایل به مسیح و استعداد رهبری او اطلاع داشت و از او خواست که دستیار شبان منطقۀ اِکزبِری[۷] شود. این یک راه عجیب برای ورود به خدمتی بود که در آن، رایل به برجستهترین سخنگوی بشارتی کلیسای انگلستان در دوران خودش تبدیل میشد.
«من هرگز تمایل خاصی به خدمت روحانی نداشتم و آنهایی که تصور میکردند اراده و ذائقۀ طبیعی من با این کار برآورده میشود، تمام و کمال در اشتباه بودند. من به خدمت روحانی وارد شدم، زیرا احساس میکردم که برای انجام این کار وادار شده بودم و هیچ مسیر دیگری برای زندگی را بر روی خودم باز نمیدیدم» (تصویر شخصی، ۵۹).
او هر یکشنبه دو موعظۀ مکتوب تهیه میکرد، در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه به طور بداهه سخنرانی میکرد و هر هفته شصت خانواده را ملاقات مینمود. بهزودی کلیسا در روزهای یکشنبه پر شد. اما او پس از دو سال (نوامبر ۱۸۴۳) به دلیل مشکلات جسمانی استعفا داد. «منطقه کاملا با من مخالف بود… سردردهای دائمی، سوءهاضمه و ناراحتی قلبی از آن زمان شروع شد و اینها بلاهایی بودند که از آن زمان تا به امروز مرا آزار میدهند» (تصویر شخصی، ۶۴).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت

سالهای آزمونهای منحصربهفرد
پس از پنج ماه دستیاری در وینچِستر، او دعوتی را برای رهبری در هِلمینگهام[۸] حدود هشتادوپنج مایلی شمال شرقی لندن، پذیرفت، و در عید پاک ۱۸۴۴ خدمتش را در آنجا آغاز کرد. او اکنون ۲۸ ساله بود و هنوز ازدواج نکرده بود. تا آن زمان درآمد او برای تامین زندگی یک همسر کافی نبود؛ این یکی از دلایلی بود که او پس از تنها پنج ماه خدمت در وینچِستر این دعوت را پذیرفت. اما هفده سال در هِلمینگهام ماند.
در اکتبر ۱۸۴۴، اولین سال حضورش در آنجا، با ماتیلدا پلامپِر[۹] ازدواج کرد. ماتیلدا ۲۲ ساله و او ۲۸ ساله بود. فرزندی به نام جورجینا در ماه مِی ۱۸۴۶ به دنیا آمد و ماتیلدا در ژوئن ۱۸۴۷ درگذشت. رایل دوباره در فوریۀ ۱۸۴۹ با جِسی واکر[۱۰] ازدواج کرد، اما ده سال زندگی مشترک آنها «سالهای آزمونهای منحصربهفرد» بود (تصویر شخصی، ۷۹). حال جِسی هیچ وقت خوب نبود.
جِسی مجبور شد پنج بار، هر بار دو ماه، در لندن بستری شود، و یکی از پیامدهای جانبی آن اتفاق، این بود که رایل حداقل در شصت کلیسای مختلف لندن موعظه کرد و به خاطر قدرت بیانش در خطابه بسیار محبوب شد. او در این باره گفت: «من همیشه احساس میکردم که محبوبیت، درست همانطور که گفته میشود، چیزی بسیار بیارزش است و بر روح انسان تاثیر بسیار بدی دارد» (تصویر شخصی، ۸۰).
جِسی در طول ده سال زندگی مشترکش چهار فرزند به دنیا آورد: ایزابل[۱۱]، ریجینالد[۱۲]، هِربِرت[۱۳] و آرتور.[۱۴] اما جِسی پس از یک مبارزۀ طولانی با بیماری التهاب کلیه در ماه مِی ۱۸۶۰ درگذشت. در طول پنج سال آخر زندگیاش، جِسی نمیتوانست کار زیادی انجام دهد، و هنگامی که درگذشت تمام بار نگهداری پنج فرزند، که بزرگترینشان فقط ۱۳ سال داشت، بر دوش پدرشان افتاد، بهویژه سه پسر کوچکتر. رایل مینویسد:
«من هرگز در طول سال، تعطیلات، استراحت و آرامش نداشتم؛ در حالی که تمام مسئولیتِ سرگرم کردن و بازی با سه پسر کوچکم هر روز عصر به طور کامل به عهدۀ من بود. در واقع، تمام این شرایط فشار سنگینی بر دوش من بود، چه از نظر جسمانی و چه ذهنی، و من اغلب تعجب میکنم که چگونه توانستم از پس آن برآیم» (تصویر شخصی، ۸۱).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت
شاهزادۀ رسالهنویسان
یک سال پس از مرگ جِسی، رایل دعوت شبانی در بخش اِسترادبروک[۱۵] در حدود بیست مایلی شمال هِلمینگهام را پذیرفت. او هفده سال در دهکدۀ کوچک هِلمینگهام خدمت کرده بود و حالا نوزده سال دیگر در اِسترادبروک خدمت خواهد کرد. سالی که او در اِسترادبروک شروع به کار کرد، برای سومین بار در ۲۴ اکتبر ۱۸۶۱ و این بار با هِنرییِتا لِی-کلاز[۱۶] ازدواج کرد. او ۴۵ ساله و هِنرییِتا ۳۶ ساله بود و آنها بیستوهشت سال با هم زندگی کردند تا اینکه در سال ۱۸۸۹، یازده سال قبل از مرگ رایل در سال ۱۹۰۰، هِنرییِتا درگذشت.
رایل در طول سیوشش سال اقامت در محلههای روستایی هِلمینگهام و اِسترادبروک در حال تبدیل شدن به یک شخصیت برجستۀ ملی در کلیسای انگلستان بود. مدام در حال نوشتن و سفر برای سخنرانی بود. «او در دهۀ ۱۸۷۰ مشهورترین و محترمترین نویسنده و سخنگوی انجیلی بود» (ایمانداری و قدوسیت، ۵۱).
یکی از طنزهای بزرگ زندگی رایل این است که او در آکسفورد رتبۀ اول ادبیات کلاسیک را کسب کرد، مخاطب دائمی الهیات قدیم و جدید بود، کتابخانهای پنجهزارجلدی جمعآوری کرد، و با این حال در محلههای کوچک روستایی به «شاهزادۀ رسالهنویسان» تبدیل شد (مردی سخت با دلی چون دل یک کودک، ۷۰).
در آن دوران «رسالهها» جزوههای کوچکی بودند که در مورد رایل به شکل خاص، موعظههایش بودند که به قیمت اندکی فروخته میشدند. این واقعیت که رایل چنین ارزش بسیاری را برای انتشار رسالههای عملی در مورد زندگی مسیحی و حیات کلیسایی قائل بود، نشان میدهد که چقدر برای قدوسیت شخصی و اصلاح کلیسا غیور بوده است. در نوشتن و موعظه، او ابتدا یک شبان بود و همانطور که پَکِر اشاره میکند: «هنگامی که در حال مطالعه، به پرسش “آیا این درست است” میاندیشید، همواره این پرسش که “این بر زندگی مردمان عادی چه تاثیری خواهد داشت” نیز در ذهنش وجود داشت» (ایمانداری و قدوسیت، ۷۱).
در سن ۶۴ سالگی، پس از سیوشش سال اقامت در محلههای روستایی، زمانی که اکثر مردم آمادۀ بازنشستگی هستند، او به عنوان اولین اسقف لیوِرپول فرا خوانده شد. بنابراین او از محلههای ۳۰۰ و ۱۳۰۰ نفری به شهری با بیش از ۷۰۰۰۰۰ نفر نقل مکان کرد؛ جایی که با تمام مشکلات شهری که هرگز با آنها روبهرو نشده بود، مواجه شد. او تا دو ماه قبل از مرگش در ۱۰ ژوئن ۱۹۰۰ و تا سن ۸۴ سالگی به مدت بیست سال در این سمت خدمت کرد.
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت

شفافیت تاثیرگذار
چه چیزی رایل را به یک سخنگوی بشارتی محبوب و واعظی قدرتمند تبدیل کرد (آنقدر قدرتمند که ما هنوز هم موعظههای او را پس از گذشت صد سال میخوانیم)؟ دیدیم که موعظۀ روزگار او «خشک، سنگین، رسمی، کسلکننده، سرد، بیروح… و نیز فاقد گرما، نشاط، جذابیت مستقیم یا آتش درونی بود» (جِی.سی. رایل: اولین اسقف لیوِرپول، ۱۰۳). اما موعظۀ او دقیقا برعکس این بود. رایل موعظۀ حقیقی را به میز خطابه برگرداند.
موعظۀ کتابمقدسی، بر خلاف تعلیم، کلمۀ یونانی kerussein به معنای موعظه در مقابل didaskein به معنای آموزش، شامل نوعی درگیری عاطفی است که با کلمۀ «اعلام کردن» مشخص میشود. در این موعظه نوعی اضطرار و نوعی هم اجبار وجود دارد. پیامی از سوی پادشاه جهان – با اقتدار او، به نام او – ارائه میشود و این پیام با مسائلی با اهمیت بینهایت سر و کار دارد. سرنوشت ابدی شنوندگان به چگونگی پاسخ آنها به پیام بستگی دارد.
این موعظه است و مهم نیست که شخصیت واعظ یا لحن ترجیحی او چه باشد، این موعظه لزوما مستلزم لحنی نیرومند و حاکی از اضطرار و اعتقادی عمیق است که هدف آن ورود با نیروی الهی به ذهن و قلب شنوندگان است.
موعظۀ رایل از این نظر الگویی برای واعظان است. رایل میدانست که باید سبک ادبی پرشور خودش را که نشانۀ موعظههای اولیۀ او بود، به صلیب بکشد (مردی سخت با دلی چون دل یک کودک، ۶۰). ماهیت موعظه چیز دیگری میطلبید. چیزی سادهتر، اما قویتر و نافذتر. آنچه او بنا نهاد شگفتانگیز بود. پَکِر با این صفات به موعظۀ او اشاره میکند:
«سبکِ سریع، کوتاه، و پرقدرت او… قاطعیت گنجاندهشده در کلمات آن، استفاده از سادهترین کلمات، رگبار جملات کوتاه و تکعبارتی آن… ضربآهنگ بیان کوبندۀ آن، جریان منطقی آسان کلماتش، فقدان کامل احساساتگرایی و عزم آن برای رک و صریح صحبت کردن» (ایمانداری و قدوسیت، ۱۹).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت
درنگ نکن
در اینجا بخش زیادی از معنای سخنان پَکِر دربارۀ «نیروی جاذبۀ کلام»، «رگبار کلمات» و «بیان کوبنده و سخت» را میخوانیم. این بخشی از موعظهای است در مورد وقفهای که لوط هنگام خروج از سُدوم داشت و اینکه چگونه بسیاری از مسیحیان نیز در هنگام ترک گناه مکث میکنند.
آیا میخواهید در دومین ظهور مسیح برای مسیح آماده باشید – کمرتان را محکم بستهاید – چراغتان روشن است – به خودتان جسارت داده و آمادۀ ملاقات با او هستید؟ پس درنگ نکنید!
آیا میخواهید در روز بیماری و در بستر مرگ، از اطمینان قوی از نجات خودتان لذت ببرید؟ آیا میخواهید با چشم ایمان ببینید که درهای آسمان باز شده و عیسی برای پذیرایی از شما برمیخیزد؟ پس درنگ نکنید!
آیا میخواهید در زمانه و نسل خودتان برای دنیا مفید باشید؟ آیا میخواهید انسانها را از گناه به سوی مسیح بکشانید، آموزههای خود را زینت دهید و آرمان استادتان را در نظر آنها زیبا و جذاب کنید؟ پس درنگ نکنید!
آیا میخواهید به فرزندان و خویشاوندان خود در مسیر آسمان یاری کنید و آنان را وادار کنید که بگویند ما با تو میآییم؟ و آنها را فاقد مذهب و بیایمان رها نکنید؟ پس درنگ نکنید!
آیا میخواهید در روز ظهور مسیح، تاج بزرگی بر سر داشته باشید و کوچکترین و کمنورترین ستارۀ درخشان از جلال نباشید و خود را آخرین و پستترین در پادشاهی خدا نبینید؟ پس درنگ نکنید!
آه، باشد که هیچ کس از میان ما درنگ نکند! زمان درنگ نمیکند؛ مرگ درنگ نمیکند؛ داوری درنگ نمیکند؛ شیطان درنگ نمیکند؛ جهان درنگ ندارد. باشد که فرزندان خدا نیز درنگ نکنند (قدوسیت، ۱۹۳).
با وجود اینکه رایل واقعیتهای ابدی را در قلب شنوندگانش وارد میکرد، هرگز فراموش نکرد که خود خدا باید برای نجات اقدام کند. بر روی سنگ قبر او، دو آیه از کتاب مقدس، دو جنبه از زندگی مسیحی که او بشارت میداد، نوشته شده است: مبارزه و هدیه. جملۀ اول: «جنگِ نیکو را جنگیدهام، مسابقه را به پایان رسانده و ایمان را محفوظ داشتهام» (دوم تیموتائوس ۴:۷) و سپس جملۀ دوم: «به فیض و از راه ایمان نجات یافتهاید» (افسسیان ۲:۸).
موعظههای او کلیسای خفته را برانگیخت
نویسنده: جان پایپر
بنیانگذار و معلم، “اشتیاق برای خدا”
جان پایپِر بنیانگذار و معلم “اشتیاق برای خدا” و رئیس دانشکدۀ الهیات بِیتلَحم است. او به مدت ۳۳ سال به عنوان شبان کلیسای بَپتیست بِیتلَحم، مینیاپولیس، مینهسوتا خدمت کرد. او نویسندۀ بیش از ۵۰ کتاب است، از جمله “اشتیاق برای خدا: تعمقهای یک مسیحی که از خدا لذت میبرد”، و اخیرا کتاب “بنیادهایی برای یادگیری ابدی: آموزش در شادمانی جدی.”
[۱] J.C. RYLE
[۲] J.I. Packer
[۳] Macclesfield
[۴] Cheshire
[۵] Gibson
[۶] Fawley
[۷] Exbury
[۸] Helmingham
[۹] Matilda Plumbpre
[۱۰] Jessie Walker
[۱۱] Isabelle
[۱۲] Reginald
[۱۳] Herbert
[۱۴] Arthur
[۱۵] Stradbroke
[۱۶] Henrietta Legh-Clowes