او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست
جِی. گِرِشام مِیچِن (۱۸۸۱–۱۹۳۷)
اول ژانویۀ ۲۰۲۰
در شب سال نو ۱۹۳۶، در بیمارستان کاتولیک رومی در بیسمارک[1]، داکوتای شمالی، جِی. گِرِشام مِیچِن[2] در سن ۵۵ سالگی فقط یک روز تا مرگ فاصله داشت. آن زمان تعطیلات کریسمس در دانشکدۀ الهیات وستمینستر در فیلادلفیا بود؛ جایی که او عهد جدید را تدریس میکرد. همکارانش گفته بودند که او در پایان ترم «بهشدت خسته» به نظر میرسید. اما به جای استراحت، با قطار از فیلادلفیا به سمت سرمای منفی ۲۰ درجۀ داکوتای شمالی رفته بود تا به درخواست شبان سموئیل آلِن[3] در چند کلیسای مشایخی موعظه کند.
«تنها یک امید وجود دارد، اما این امید، قطعی است. خدا هرگز کلیسای خود را ترک نکرده است. وعدۀ او هرگز شکست نمیخورد.»
او به ذاتالریه مبتلا شده بود و بهسختی نفس میکشید. شبان آلن در آخرین روز سال ۱۹۳۶ آمد تا برایش دعا کند و مِیچِن رویایی که از حضور خود در آسمان دیده بود را برای او تعریف کرد. «سَم، باشکوه بود. باشکوه بود.» و اندکی بعد اضافه کرد: «سَم، آیا ایمان اصلاحشده شکوهمند نیست؟»
روز بعد – روز سال نو ۱۹۳۷ – او توانش را جمع کرد تا تلگرامی برای جان موری[4]، دوست و همکارش در وستمینستر بفرستد. این آخرین کلمات ثبتشدۀ او بود: «من برای اطاعت فعالانه، از مسیح بسیار سپاسگزارم. بدون آن امیدی نیست.» او حدود ساعت 30:۷ عصر همان روز درگذشت.
او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

مشایخیِ نافرمان
مِیچِن در میانۀ یک کار بزرگ بود که نیمهتمام ماند: تاسیس دانشکدۀ الهیات وستمینستر و کلیسای ارتدوکس مشایخی. او قصد تاسیس دانشکدۀ الهیات یا کلیسای جدید نداشت، اما با توجه به شخصیتش و چیزی که از آن دفاع میکرد و همچنین اتفاقاتی که در پرینستون، جایی که او ۲۳ سال در آن تدریس کرده بود، و نیز در کلیسای مشایخی در ایالات متحده رخ میداد، این امر تقریبا اجتنابناپذیر بود.
دانشکدۀ الهیات وستمینستر هفتساله بود که مِیچِن درگذشت. از تاسیس کلیسای ارتدوکس مشایخی نیز شش ماه میگذشت. دلیل راهاندازی یک کلیسای مشایخی جدید در برابر کلیسای بزرگ مشایخی در ایالات متحده این بود که در ۲۹ مارس ۱۹۳۵، مشایخ مِیچِن در ترِنتون، نیوجرسی[5]، او را به دلیل نافرمانی از مقامات کلیسا مجرم شناختند و مقامش را از او سلب کردند.
دلیل اتهام نافرمانی این بود که مِیچِن در ژوئن ۱۹۳۳ یک هیئت مستقل برای اعزام مُبلغین به ماموریتهای خارجی تاسیس کرده بود تا به این واقعیت اعتراض کند که هیئت اعزام مُبلغین مذهبی مشایخی، از گزارش فردی غیرروحانی (با عنوان بازنگری در ماموریتها) حمایت کرده بود، که مِیچِن آن را «از ابتدا تا انتها حمله به ایمان تاریخی مسیحی» خوانده بود (جِی. گِرِشام مِیچِن: خاطرات زندگی، ۴۷۵).
او خاطرنشان کرد که این هیئت از مبشرانی مانند پِرل باک[6] در چین حمایت میکند، که نشاندهندۀ نوعی نگرش مبهم و غیرمتعهدانه نسبت به حقیقت مسیحی است که به باور مِیچِن کلیسا و شهادت آن را نابود میکند. به عنوان مثال، پِرل باک میگفت اگر کسی وجود داشته باشد که بتواند شخصی مانند مسیح را بیافریند و او را برای ما به تصویر بکشد، «پس مسیح زندگی کرده و میکند، خواه یک جسم و یک روح بوده باشد، یا تجسمی از والاترین رویاهای انسان باشد» (۴۷۴).
بنابراین، مِیچِن به واسطۀ وجدان خودش مجبور شد کاری انجام دهد که کلیسا آن را به عنوان بزرگترین نافرمانی و اطاعت نکردن از سوگندهای روحانی خود میدانست. از این رو، این آغاز فعالیت کلیسای ارتدوکس مشایخی بود.
او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

دانشکدۀ الهیات پرینستون مرده است
چند سال قبل، مِیچِن دانشکدۀ الهیات پرینستون را ترک کرد و دانشکدۀ الهیات وستمینستر را تاسیس نمود. این بار او مجبور به خروج نشد، بلکه آزادانه تصمیم به ترک آنجا گرفت، زیرا هیئتهای حاکمۀ دانشکدۀ الهیات به گونهای سازماندهی شدند که هیئت مدیرۀ محافظهکار بتواند با اضافه شدن آزاداندیشانی که بیشتر با کل فرقه همسو بودند، تضعیف شود.
از نظر مِیچِن، دانشکدۀ الهیات پرینستون مرده بود و او قصد داشت از خاکستر آن، سُنتِ چارلز هاج[7] و بنجامین وارفیلد[8] را حفظ کند. بنابراین هنگامی که در ۲۵ سپتامبر ۱۹۲۹، سخنرانی افتتاحیۀ دانشکدۀ الهیات وستمینستر را برای اولین کلاس پنجاهنفری از دانشجویان و مهمانان ایراد کرد، چنین گفت:
«نه، دوستان من، گرچه دانشکدۀ الهیات پرینستون مرده است، اما سُنتِ شریف دانشکدۀ الهیات پرینستون زنده است. دانشکدۀ الهیات وستمینستر به فیض خدا تلاش خواهد کرد تا این سُنت را بدون خدشه ادامه دهد» (۴۵۸).
ماندگارترین پاسخ مِیچِن به آنچه او نوگرایی (مدرنیزِم) مینامید، تاسیس این دو نهاد بود: دانشکدۀ الهیات وستمینستر (که امروزه تاثیر عمدهای در بشارتگرایی آمریکایی دارد) و کلیسای ارتدوکس مشایخی (که اکنون، بیش از گذشت هشت دهه، بسیار عظیمتر از ابعاد کوچک خود، شاهدی ارائه میدهد).
ایمان و شک
مِیچِن سالها قبل، زمانی که بعد از اتمام دانشکدۀ الهیات یک سال را در آلمان گذرانده بود، با نوگرایی مواجه شد. او هنگام تحصیل عهد جدید نزد الهیدانان مشهور آلمانی، عمیقا در ایمانش دچار تزلزل شد. استیلای ویلهِلم هِرمان[9]، الهیدان نظاممند در ماربورگ[10] که نمایندۀ برجستۀ همان چیزی بود که مِیچِن بعدها با تمام توان با آن مخالفت کرد، تقریبا بیش از حد بود. او وقتی از نوگرایی انتقاد میکرد، از آن سوی دیوار سنگ نمیانداخت. مِیچِن بالای دیوار رفته بود و شخصا داخل هیاهوی دعوا وارد شده بود.
در سال ۱۹۰۵ او در نامهای به خانهاش نوشت:
«من از آنچه (هِرمان) میگوید در سردرگمی فرو رفتهام – زیرا ارادت او به مسیح بسیار عمیقتر از هر چیزی است که در چند سال گذشته در خودم میشناختم – هِرمان موارد بسیار کمی از آن چیزی که من همواره برای مسیحیت ضروری میدانستم را تایید میکند. با این حال شکی در ذهن من نیست که او یک مسیحی است، یک مسیحی از نوع عجیب و غریبش» (۱۰۷).
مبارزۀ او با شک، به او صبر و همدردی با دیگرانی عطا کرد که در همان شرایط بودند. بیست سال بعد او نوشت:
«برخی از ما خودمان، چنین مبارزهای را پشت سر گذاشتهایم. برخی از ما پوچ بودن شک، دلسردی کُشنده، سرگشتگی ناشی از بلاتکلیفی، نوسان میانِ «ایمانی آمیخته با شک» و «شک آمیخته با ایمان» را تجربه کردهایم» (۴۳۲).
با این وجود، مِیچِن این دوران را بدون از دست دادن ایمان انجیلی خود پشت سر گذاشت و برای تدریس عهد جدید به پرینستون فرا خوانده شد، که از سال ۱۹۰۶ تا زمانی که در سال ۱۹۲۹ پرینستون را برای تاسیس وستمینستر ترک کرد، این کار را انجام میداد. در طول آن زمان، او به یکی از ستونهای محافظهکار، ارتدوکسی اصلاحشده و یک مدافع استدلالی قوی برای مسیحیت کتابمقدسی و یک محقق بینالمللی عهد جدید تبدیل شده بود.
او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

دورویی در کلاس درس
تجربۀ مِیچِن در آلمان تاثیر ماندگاری بر شیوۀ مواجهۀ او با مناقشات داشت. او بارها و بارها میگفت برای آن نوگرایی که دیگر نمیتواند صادقانه به رستاخیز جسمانی، تولد از باکره یا بازگشت دوبارۀ مسیح اعتقاد داشته باشد، احترام و همدردی قائل است، اما انکار این مسائل بدون اعتراف آشکار به بیاعتقادیشان بود که مِیچِن را عصبانی میکرد.
مثلا یکبار گفت که مشکلش با برخی از اساتید دانشکدۀ الهیات یونیون[11]، دورویی آنهاست:
«این دعوای واقعی من با آنهاست. در مورد مشکلاتشان با ایمان مسیحی، من عمیقا با آنها همدردی دارم، اما نه با رفتار تحقیرآمیز آنها با افراد وظیفهشناسی که معتقدند عقیدهای که به طور رسمی به آن پایبند هستند، چیزی بیش از یک تکه کاغذ است» (۲۲۱-۲۲).
او میخواست با مردم به شیوهای صریح برخورد کند و استدلالهای مخالفانش را جدی بگیرد، در صورتی که آنها با مخاطبان و خوانندگانشان صادق و روراست باشند. با این حال، بسیاری از اساتید و شبانهای نوگرا صادق و روراست نبودند.

آزاداندیشی: مذهبی دیگر
در کلیسای مشایخی زمان مِیچِن، صدها نفر بودند که اعتراف به ایمان را انکار نمیکردند، اما به موجب این روحیۀ نوگرایانه، حتی اگر آن را امضا کرده بودند، در حقیقت این اعتقاد را کنار گذاشته بودند. یکی از تکاندهندهترین و نافذترین اظهارات مِیچِن در این مورد در کتاب «ایمان چیست» دیده میشود؟
«تفاوت بسیار کمی هست بین اینکه یک واعظ نوگرا چه میزانِ کم یا زیادی از اعتقادات کلیسا را تایید میکند، یا چقدر از آموزههای کتاب مقدس که این اعتقادات از آن مشتق شدهاند را تایید مینماید. به عنوان مثال، او ممکن است هر نکته و عنوانی را در اعتراف ایمان وستمینستر تایید کند، و در عین حال با شکافی بزرگ، از ایمان اصلاحشده جدا شود. مسئله این نیست که قسمتی نفی شود و مابقی تایید شوند، بلکه همه چیز انکار میشود، زیرا همه چیز فقط به عنوان ابزاری مفید یا نمادین پذیرفته میشود، نه یک امر حقیقی ملموس» (ایمان چیست؟ ۳۴).
بنابراین هنگامی که مِیچِن نوگرایی را به مبارزه طلبید، آن را به عنوان چالشی برای کل مسیحیت پذیرفت. مهمترین کتاب او در این بحث «مسیحیت و لیبرالیزِم» بود که در سال ۱۹۲۳ منتشر شد. عنوان کتاب تقریبا گویای همه چیز است: آزاداندیشی به عنوان گونهای از مسیحیت با بنیادگرایی رقابت نمیکند. عنوان کتاب «بنیادگرایی و لیبرالیزِم» نامگذاری نشده است، بلکه لیبرالیزِم به عنوان یک مذهب جداگانه با مسیحیت رقابت میکند. او در توضیحات پشت جلد این کتاب نوشت:
آزاداندیشی از یکسو و مذهب کلیسای تاریخی از سوی دیگر، دو گونه از یک مذهب نیستند، بلکه دو مذهب متمایز هستند که از ریشههایی کاملا مجزا سرچشمه میگیرند. (جِی. گِرِشام مِیچِن، ۳۴۲).
او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

نوگرایی (مدرنیزِم) تا پسانوگرایی (پستمدرنیزِم)
من فکر نمیکنم ساختار نوگرایی روزگار مِیچِن با پسانوگرایی روزگار ما تفاوت چندانی داشته باشد. در برخی از کلیساها، پیروزی نوگرایی به طور کامل آشکار است. نوگرایی همچنان یک تهدید آشکار برای همۀ کلیساها، مدارس و نهادهای ماست. یکی از محافظهای بزرگ ما در برابر این خطر، آگاهی از داستانهایی مانند داستان مِیچِن است؛ دشمنی که با او روبهرو شد، نبردی که او در آن جنگید، سلاحهایی که استفاده کرد (و یا نتوانست از آنها استفاده کند)، ضررهایی که متحمل شد، بهایی که پرداخت کرد و پیروزیهایی که به دست آورد.
برای مثال، زندگی و اندیشۀ مِیچِن همۀ ما را فرا میخواند تا در استفاده از زبان، صادق، رُک، شفاف، صریح و عاری از فریب باشیم. او مانند پولس رسول ما را به چالش میکشد (دوم قرنتیان ۲:۱۷؛ ۴:۲؛ افسسیان ۴:۲۵؛ اول تسالونیکیان ۲:۳-۴) که منظورمان و آنچه بهواقع میخواهیم بگوییم را مطرح کنیم و دورویی، حقهبازی، تقلب، دستکاری در کلام، دور زدن و طفره رفتن را کنار بگذاریم.
«همه چیز انکار میشود، زیرا همه چیز به عنوان ابزاری مفید یا نمادین پذیرفته میشود، نه یک امر حقیقی ملموس.»
خطرات سوءاستفاده از زبان اخلاقی و مذهبی هنوز هم در عصر ما وجود دارد. برای مثال، زمانی که برای اولینبار در مورد زندگی مِیچِن تحقیق میکردم با نوعی زبان نوشتاری در روزنامۀ واشنگتن تایمز مواجه شدم که برایم چیز عجیبی نبود. سخنگوی صندوق کمپین حقوق بشر، بزرگترین گروه حامی همجنسگرایان در کشور، به روزنامۀ واشنگتن تایمز گفت: «من بهشخصه فکر میکنم که اکثر آمریکاییهای همجنسباز و همجنسگرا از خانوادۀ سنتی و ارزشهای آمریکایی حمایت میکنند»، که او آن ارزشها را «مدارا، نگرانی، حمایت و بخشی از جامعه بودن» تعریف کرد.
این نمونهای است از این نکته که چگونه کلماتی با بار معنایی اخلاقی، توسط گروههایی با اهداف خاص، برای به دست آوردن جایگاه عالی اخلاقی، اما بدون هیچ محتوای اخلاقی مصادره شدهاند. آنها شبیه یک ارزش به نظر میرسند، اما پوچ هستند. «مدارا» برای چه؟ همه چیز؟ چه چیزهایی؟ «نگرانی» برای چه؟ نگرانی به چه صورت بیان شده است؟ مخالفت نجاتبخش یا تایید دلسوزانه؟ «حمایت» از چه؟ از رفتاری که مخرب و اشتباه است؟ یا از شخصی که اعتراف میکند این رفتار اشتباه است و شجاعانه برای غلبه بر آن تلاش میکند؟ «جامعه» با کدام استانداردهای اتحاد؟ تاییدهای مشترک از هر رفتار؟ دیدگاه مشترک از درست و نادرست چیست؟ بیتفاوتی رایج نسبت به درست و نادرست چیست؟
در هیچ کدام از این موارد استانداردها تعریف نشدهاند. تنها چیزی که در اختیار دارید کلماتی هستند که توسط یک دیدگاه سوءاستفادهگرایانه از زبان هدایت میشوند که در آن صداقت و حقیقت در اولویت نیستند. مِیچِن به ما نشان میدهد که این چیز جدیدی نیست و برای کلیسا و آرمان مسیح، ویرانگر است؛ بهویژه وقتی شبانها از پشت میز خطابه از چنین دوگانگیهایی استفاده میکنند.
او علیه لیبرالیزِم (آزاداندیشی) به پا خاست

وعدۀ او هرگز شکست نمیخورد
با این حال، درسی که از زندگی مِیچِن میتوان آموخت این است که خدا بر کلیسای او و بر جهان حکومت میکند. طرح همهجانبۀ او همیشه امیدوارانهتر از آن چیزی است که ما در تاریکترین دوران تاریخ، ممکن است به آن فکر کنیم و همیشه بیش از آنچه در درخشانترین ساعات دوران میبینیم با گناه و ضعف انسانی درآمیخته است. این بدان معناست که ما باید از هر پیروزی در دوران درخشان زندگی و از هر ناامیدی در دوران تاریک آن چشم بپوشیم.
امید ما به کلیسا و گسترش انجیل حقیقی در نهایت در راهبردهای ما ریشه ندارد، بلکه در خدا نهفته است. حتی وقتی فرهنگ رو به فساد میرود و نهادهایی که زمانی وفادار بودند، مانند زمان مِیچِن، منحرف میشوند، امید به پیروزی خدا وجود دارد. او مینویسد:
«آن کلیسا هنوز زنده است. یک تبار روحانی ناگسستنی، ما را با کسانی که عیسی به آنها ماموریت سپرده است پیوند میدهد. زمانه از بسیاری جهات تغییر کرده، باید با مسائل جدید روبهرو شد و بر مشکلات جدید غلبه کرد، اما همچنان باید همان پیام را به دنیای گمشده اعلام کنیم. امروز ما به تمام ایمان خود نیاز داریم. بیایمانی و خطا ما را حسابی گیج کرده است. نزاع و نفرت، جهان را به آتش کشیده است. تنها یک امید وجود دارد، اما این امید قطعی است. خدا هرگز کلیسای خود را ترک نکرده است. وعدۀ او هرگز شکست نمیخورَد» (جِی. گِرِشام مِیچِن، ۳۸۶).
نویسنده: جان پایپر
بنیانگذار و معلم، «اشتیاق برای خدا»
جان پایپر بنیانگذار و معلم اشتیاق برای خدا و رئیس دانشکدۀ الهیات بِیتلِحِم است. او به مدت ۳۳ سال به عنوان شبان کلیسای تعمیدی بِیتلِحِم، مینیاپولیس، مینهسوتا خدمت کرد. او نویسندۀ بیش از ۵۰ کتاب است، از جمله «اشتیاق برای خدا: تعمقهای یک مسیحی که از خدا لذت میبرد»، و اخیرا کتاب «بنیادهایی برای یادگیری ابدی: آموزش در شادمانی جدی.»
[1] Bismarck
[2] J. GRESHAM MACHEN
[3] Samuel Allen
[4] John Murray
[5] Trenton, New Jersey
[6] Pearl Buck
[7] Charles Hodge
[8] Benjamin Warfield
[9] Wilhelm Herrmann
[10] Marburg
[11] Union Seminary