امتناع فیلیپ پِین در مواجهه با موضع مکملگرایی
امتناع فیلیپ پِین در مواجهه با موضع مکملگرایی
سه توضیح در مورد امتناع پِین در مواجهه با موضع مکملگرایی
در مطلب قبلی اشاره کردم که فیلیپ بی. پِین در کتاب خود، “مرد و زن، یک در مسیح” از مطرح کردن موضع مکملگرایی به گونهای که طرفداران این نظریه دیدگاه خودشان را معرفی میکنند، امتناع میورزد.
شاید بتوان گفت که ردِ موضع مکملگرایی توسط پِین آنچنان بنیادی بوده است که او ضرورتی برای ورود به جزئیات استدلالهای طرفداران آن نمیبیند. در عوض، او مستقیما به قضاوت دربارۀ طرفداران این نظریه بر اساس معیارهای نتیجهگیریهای فرضی خود میپردازد. بلومبِرگ به ما یادآوری میکند: «درست مثل ربکا گرودِس[۱] پِین هم مفهوم تبعیت عملی در برابری هستیشناختی را عملا بیمعنی میداند، بنابراین او اصلا آن را به عنوان یک گزینۀ میانی در نظر نمیگیرد».[۲] مشکلی که از نادیده گرفتن این گزینه توسط پِین به وجود میآید، این است که این همان موضعی است که مکملگرا بودن اتخاذ میکند. ناکامی در مواجهه با این دیدگاه، ناتوانی در تعامل با موقعیتی است که مکملگرایان در آن قرار دارند. نتیجه این است که تیرهای پِین اهداف خود را از دست میدهند.
پِین بجای این که با مخالفانش گفتوگو کند، علیه استدلال قلابی ساختۀ خودش سخن میگوید. این را میتوان در آنچه ظاهرا پاسخ پِین به ادعای مکملگرایی نسبت به تبعیت عملی در برابری هستیشناختی است، مشاهده کرد. او دربارۀ پولس مینویسد: «با ستایش همکاران زن خود در رومیان ۱:۱۶-۱۶، به نظر میرسد پولس برابری ذاتی زنان و مردان را تأیید میکند، اما در عین حال، ممکن است او با محدود کردن فرصتهای زنان در برخی جایگاهها، این برابری اجتماعی را در عمل زیر سؤال برده باشد». (۸۶، کلمات توسط من ایتالیک شده است). بنابراین پِین برای مکملگرایان، منطق مواضعشان را تأیید نمیکند و همچنین دیدگاهی را که به آن حمله کرده است، به گونهای توصیف نمیکند که مکملگرایان انتظار دارند. در عوض، او یک کاریکاتور از استدلال قلابیاش ارائه میدهد که از نظر او از کلمات بیمعنی (مجیزگو و چاپلوسانه) و در عین حال تداوم نابرابری استفاده میکند.
امتناع فیلیپ پِین در مواجهه با موضع مکملگرایی
امتناع پِین از در نظر گرفتن برابری وجودی در زیرمجموعههای تبعیت عملکرد – این ایده که افراد برابر میتوانند در واقع نقشهای سلسله مراتبی را بپذیرند و انجام دهند – او را به تفسیری دشوار از اول قرنتیان ۲۸:۱۵ سوق میدهد: «هنگامی که همه چیز مطیع او گردید، خودِ پسر نیز مطیع آن کس خواهد شد که همه چیز را زیر پاهای او نهاد، تا خدا کل در کل باشد»، (نسخۀ استاندارد انگلیسی). پِین میگوید: «تبعیتگرایی با برابری وجودی مسیح با خدای پدر در تعارض است» (۱۳۳). سپس سعی میکند نشان دهد که “خدا” در اول قرنتیان ۲۸:۱۵ به بهترین وجه به الوهیت اشاره کرده است و بنابراین هیچ نیازی به مسیحشناسی تبعیتگرا نیست (۱۳۵). یعنی به جای آیهای که میگوید مسیح، مطیع پدر خواهد شد تا خدا کل در کل باشد؛ پِین میخواهد آیه را اینطور ترجمه کند: «تا الوهیت، کل در کل باشد» (۱۳۴). به این ترتیب سعی بر آن است تا مفهوم حاکمیت مطلق پدر منتفی شود (۱۳۴). با این حال، در ابتدای این آیه، پولس به “خودِ پسر” که “مطیع آن کس خواهد شد که همه چیز را مطیع او کرد” اشاره کرده، و این به دنبال اشارۀ آیۀ ۲۴ به پایان است: «آنگاه که “مسیح” پادشاهی را به خدای پدر سپارد…» (اول قرنتیان ۲۴:۱۵). بنابراین، نهتنها امتناع پِین از در نظر گرفتن برابری هستیشناختی با تبعیت عملی، باعث میشود که او با مکملگرایان بهطور ناعادلانه رفتار کند، بلکه او را مجبور میکند که در حال تلاش برای پرداختن به اول قرنتیان ۲۸:۱۵ موقعیت سختی را پیش روی خود گذارد.
پِین تا حد متهم کردن مکملگرایان به بدعتگذاری پیش میرود. او با ادعای این که مکملگرایان “معمولا مسیحشناسی تبعیتگرایانه را میپذیرند و بر اساس منطق به آن دلالت میکنند” (۱۳۱)، به سخنان کوین گایلْز[۳] (۱۳۳ شمارۀ ۸۵) تکیه میکند، زیرا او ادعا میکند که: «مسیحشناسی تبعیتگرایانه از زمان اعتقادنامههای اولیه نوعی بدعت تلقی میشده است» (۱۳۳). پِین به جای اشاره به تفاسیر مکملگرایی به عنوان چیزی که واقعا هستند، از آنها به عنوان “تبعیتگرا” یاد میکند (برای مثال ۱۹۶،۱۹۱). همانطور که کریگ بلومبِرگ در بررسی خود از مطالب پِین اشاره کرد[۴] و همانطور که بروس وِیر[۵] نشان داده است؛ روشی که گایلْز با انتخاب خودش، شواهد مرتبط را نقل میکند، نتایج اکتسابی او را تضعیف مینماید. بهویژه وِیر نشان داده است در حالی که کلیسای اولیه، تبعیتگرایی را رد میکند؛ چهرههای مهم در کلیسای اولیه آنچه را که مکملگرایان اکنون به عنوان برابری هستیشناختی با تبعیت عملی از آن یاد میکنند، تأیید کردهاند. واقعیت تاریخی مانند درک صحیح از کتاب مقدس، دارای نکاتی ظریف است. (برای مطالعۀ بسیاری از تعاملات با گایلْز به این صفحه مراجعه کنید).
امتناع فیلیپ پِین در مواجهه با موضع مکملگرایی
پِین نهتنها پیشنهاد میکند که مکملگرایان یک مسیحشناسی بدعتگرایانه را پذیرفتهاند، بلکه او تلویحا اشاره میکند که برای مسیحی بودن باید برابرگرا بود: «ماهیت انجیل با اعطای امتیازات و رفتار ویژه فقط به اعضای گروههای خاص، خواه قومی باشد، یا اقتصادی، یا بر اساس جنسیت، ناسازگار است» (۱۰۲). مجددا اذعان میدارد: «آفرینش جدید رستاخیز شناختی در مسیح، بر موانعی که غیر یهودیان، غلامان و زنان را محروم میکردند، غلبه کرده و به آنها پذیرش کامل در قوم خدا و مشارکت با آنها را عطا میکند» (۱۰۴). این دارتها از مرز خود عبور میکنند؛ مکملگرایان برابری را رد نمیکنند. ما سعی میکنیم از کتاب مقدس تبعیت کنیم و در عین حال از تلاشهای برابرگرایانه برای حذف تمایزات نقش مرد و زن از کتاب مقدس، خشنود نیستیم.
حرفهای بیشتری در این زمینه میتوان گفت، اما این مطلب به اندازۀ کافی طولانی شد. هدف از این مطلب، این است که یک حقیقت غیر قابل انکار را بازگو کنیم: «وقتی درگیر این اختلاف نظرها میشویم، باید پایبند قانون طلایی بمانیم؛ یعنی مواضع دیگران را آنگونه بیان کنیم که دوست داریم مواضع خودمان را بیان نماییم». پِین قادر نیست این احترام را نسبت به مکملگرایان نشان دهد.
[۱] Rebecca Groothuis
[۲] کریگ. ال. بلومبِرگ (Craig L. Blomberg)، “مروری بر مرد و زن، یک در مسیح: مطالعۀ تفسیری و الهیاتی نامههای پولس”، مجلۀ دِنوِر، ۵ فوریۀ ۲۰۱۰
[۳] Kevin Giles
[۴] همان منبع بلومبِرگ خاطرنشان میکند: «مارک بَدِلی (Mark Baddeley) در مقالهای در سال ۲۰۰۴ با عنوان” مروری بر اصلاحات الهیاتی” استدلال میکند که گایلْز مکررا شواهد پدران کلیسا را نادرست میخواند، اما پِین دربارۀ این (ردِ استدلال) هیچ اظهار نظری نمیکند».
[۵] Bruce Ware