۳ پرسش دربارۀ بیگناهی مسیح
این مقاله را گوش کنید
۳ پرسش دربارۀ بیگناهی مسیح
پرسش: وسوسههای مسیح چقدر واقعی بودند؟ آیا میان وسوسههای او و ما تفاوتی وجود دارد؟
پاسخ: وسوسه را نمیتوان بر اساس ظرفیت تسلیم یک فرد به وسوسه تعریف کرد. وسوسه، اغوای فرد به گناه از هر منبعی است. مسیح بر همین اساس وسوسههای شدیدتری را نسبت به ما تحمل کرد، زیرا هیچ کس مانند او تاب مقاومت در برابر آن وسوسهها را نداشت. کسی که وارد تندبادی با سرعت ۹ مایل میشود، بیشتر از کسی که با این جریان حرکت میکند، دچار فشار و تنش میشود. بهعلاوه، مسیح شکل یک خادم، انسانی در موقعیت پست و پایین را به خود گرفت و در دنیایی زندگی کرد که بهخاطر گناه و تباهی از هم پاشیده بود (عبرانیان ۱۳:۲-۱۸).
الهیدان آمریکایی پرزبیتری قرن نوزدهم، دبلیو.جی.تی.شِد[۱] در پاسخ به این اعتراض که آیا کسی که نمیتواند گناه کند واقعا میتواند وسوسه شود گناه کند، میگوید: «این درست نیست. مثل آن است که بگوییم چون نمیتوان بر یک ارتش غلبه کرد، پس نمیتوان به آن حمله کرد. قابلیت وسوسه شدن به آسیبپذیری سرشت افراد بستگی دارد، اما معصومیت و بیگناهی به اراده بستگی دارد». اُلیور کریسپ یک مقایسۀ ورزشی میکند: «این یک نتیجۀ قطعی است که بوکسور شکستناپذیر پیروز خواهد بود اما برای این پیروزی باید در مقابل یک رقیب واقعی مبارزه کند».
این موضوع ما را دقیقا به مسئلۀ ماهیت وسوسه و منابع آن میرساند. من تعریفی ارائه دادهام، وسوسه تحریک به گناه است، فرقی ندارد از چه منبعی باشد. ما با هجوم ۳ منبع روبهرو هستیم: دنیا، نفْس و شیطان. منبع اصلی مقابلۀ ما با آنها نفْس است. وسوسههای بیرونی زمانی قدرت پیدا میکنند که از درون پاسخ داده شوند. همیشه چیزی درون ما وجود دارد که بنا بر تمایلات ذاتی مختلف ما به گناه، این نوع انگیزهها را به طرق مختلف جذاب میبیند. ما اغلب به محرکهای خارجی نیاز نداریم تا ما را به سوی گناه سوق دهند، ما درون خود به اندازۀ کافی محرک داریم تا بدون توجه به محرکهای بیرونی ما را گمراه کنند.
در مورد عیسی، وسوسه از بیرون بود از شیطان و دنیای اطراف او. با این وجود به هر حال وسوسه بود. محرکی برای نقض شریعت خدا بود. هرچه بود، او بیش از هر کسی آن را از عمق وجود احساس کرد. او خشم مهارناپذیر شیطان را تحمل کرد که میخواست او را از مسیری منحرف سازد که خدا برایش آماده کرده بود (متی ۱:۴-۱۰). هرچه بیشتر مقاومت میکرد، شیطان محکمتر به او حملهور میشد و هیچ کس بیشتر از او دچار وسوسه نشد. همین وسوسه کافی بود تا او را به گناه ترغیب کند. نیروهای دوگانۀ شیطان و مخالفان انسانی هر دو کافی بودند، زیرا مقاومت پایدار او باعث شدند که دسیسههای آنها با خشم بیامان ادامه یابد.
۳ پرسش دربارۀ بیگناهی مسیح
پرسش: آیا تفاوتی میان بیگناه بودن و قابلیت وسوسه شدن وجود دارد؟
پاسخ: بله، قابلیت وسوسه به ظرفیت مواجهه با تحریک به گناه بستگی دارد. اما بیگناهی به این بستگی دارد که امکان نداشته باشد پاسخ مثبت به چنین تحریکی داده شود. همانطور که باوینک[۲] اشاره میکند، کشمکش مسیح برای رویارویی با وسوسه، بهدلیل بیگناهی او نبود که خنثی شد. زیرا این وسوسه مربوط به اخلاقیات بود و باید به شیوهای اخلاقی خودش را نشان میداد. کریسپ[۳] توجهات را به استدلال آنسِلم جلب میکند که مسیح میتوانست دروغ بگوید اما قادر به انجام آن نبود. آنسِلم بیان میکند که مسیح میتوانست دروغ بگوید اگر میخواست؛ با این وجود او ارادۀ دروغ گفتن را نداشت. پس در اینجا بین ظرفیت و توانایی گناه کردن مسیح، بهخاطر انسان بودنش و عدم امکان گناه بهدلیل ارادۀ مطیعانۀ او تفاوت وجود دارد. کریسپ این را با یک شیشۀ شکنندۀ شامپاین مقایسه میکند، قدرت شکستن دارد اما پوشش محکمی از آن محافظت میکند تا این اتفاق نیفتد.
۳ پرسش دربارۀ بیگناهی مسیح
پرسش: آیا امکانپذیری انجام گناه از ویژگیهای بارز بشر است؟
پاسخ: این قابل تأیید نیست. نجاتیافتگان، در آسمان بهسختی میتوانند امکان گناه کردن داشته باشند، زیرا آنها ایمن و محافظتشده هستند. جدایِ از مصداق مسیح، این نمونۀ کاملی از چیزی است که به انسان معنا میدهد، به نوعی آزادی شامل رهایی کامل از گناه است. با این وجود بروس وِرْ[۴] و جان مککینلی[۵] بیان میکنند در آسمان امکان وسوسه وجود دارد، اما هر دو معتقدند نجاتیافتگان در مقابل آن مقاومت میکنند. اگر فرض کنیم چنین وسوسهای اتفاق میافتد، پس مهر تأییدی بر این نکته است که وسوسۀ واقعی مطابق با معصومیت است.
به هر حال این ایده کاملا مبتنیبر حدسیات است و دلایل محکمی در نقض آن وجود دارند. چنین وسوسههایی از چه منبعی نشأت میگیرند؟ به ندرت میتواند از یک ذات فاسد باشد که با جلال دادن از بین میرود. دنیایی که علیه خدا شورش کرد و از او نافرمانی نمود، دیگر وجود ندارد؛ در حالی که شیطان در آتش ابدی افکنده خواهد شد. بهسختی میتوان فهمید کدام نیروها باعث این تهدیدها و خطرات میشوند. با این وجود، موضوع اصلی این است که اگر گناهپذیری نجاتیافتگان در این سناریو دخیل است، پس احتمال شکست نجات نهایی، رانده شدن از بهشت و سقوط دیگری وجود دارد. کل کتاب مقدس بیان میکند که این مسئله منتفی است. اگر نمونۀ کامل بشریت در آسمان پیدا میشود و شامل آزادی از احتمال گناه کردن است، پس بیگناه بودن و معصومیت به خودی خود بشریت مسیح را در وضعیت تجسم او پیش از رستاخیز تضعیف نمیکند.
توماس موریس[۶] در تمایز خود بین “جوهر فردی” (مجموعهای از ویژگیهای ضروری برای این که یک فرد، آن موجودیت خاص باشد) و “جوهر نوع” (مجموعهای از ویژگیهایی که بدون آنها یک فرد نمیتواند به نوع طبیعی خود تعلق داشته باشد) پیشنهاد مهمی ارائه میدهد. موریس دربارۀ “جوهر نوع” میگوید: «ویژگیهایی وجود دارند که بین یک گونۀ طبیعی مشترک هستند و میتوانند بین تمام اعضای آن گونه وجود داشته باشند، بدون آن که برای عضویت در آن گونه ضروری باشند». بسیاری از منتقدین از چیزی که موریس “رویکرد نگاه به شهر” مینامد، استفاده کردهاند. وقتی شما به همه جای شهر مینگرید، انسانهایی با ویژگیهای مشترک خاص مشاهده میکنید، از جمله ویژگی گناهکار بودن. نتیجه این که گناهکار بودن جزء اساسی ذات بشر است و این تمایز از بین میرود. گناهکار بودن بین همۀ انسانها مشترک است و این موضوعی جهانی است، اما بدان معنا نیست که برای بشر بودن ضروری است. میتوان نتیجه گرفت که چون گناهکار بودن ویژگی ضروری بشر بودن نیست، پس این مبحث که بیگناهی، واقعیت بشر بودن مسیح و واقعی بودن وسوسههایش را تضعیف میکند، نادرست است.
نویسنده: رابرت لیتهام
[۱] W. G. T. Shedd
[۲] Bavinck
[۳] Crisp
[۴] Bruce Ware
[۵] John McKinley
[۶] Thomas Morris