تاریخ مسیحیت (قرن بیستم و بیستویکم)
این مقاله را گوش کنید
قرن بیستم
اتفاقات مهم قرن ۲۰:
- روی دادن جنگهای جهانی.
- ایجاد جنبشهای کاریزماتیک.
- انتشار مسیحیت به جای جای دنیا.
- ترجمۀ کتاب مقدس به شکل وسیع.
- بیشترین تعداد کشتهشدگان مسیحی نسبت به تمام قرون گذشته.
- خلوت شدن کلیساها در غرب بهدلیل پستمدرنیته.
- درگیری مسیحیت و داروینیزِم.
- تغییر دنیا بهوسیلۀ اینترنت و مدیا.
طبق نقشۀ جهانی مسیحیت، در اوایل قرن بیستم مسیحیت جدیدی دیده میشود. مسیحیت بازسازیشده و تجدید شده و تغییر شکل یافته. در قسمتهایی مدرن شده و عقل و صنعت و ابزار باعث بهرهبرداری بهتر و آسانتری شده است.
در سال ۱۹۰۰ فقط ۱۰ درصد از جمعیت مسیحیان کل دنیا در شرق و جنوب بود، اما ۱۰۰ سال بعد در سال ۲۰۰۰ حداقل ۷۰ درصد مسیحیان جهان در شرق و جنوب هستند. بیشتر مسیحیان پروتستان در کلیسای انگلیکن پرستش میکنند و تعداد مسیحیان انگلیکن در نیجریه بیشتر از تمام انگلیکنهای بریتانیا، اروپا و شمال آمریکا است، همچنین جمعیت در کلیسای جماعت ربانی در آمریکای لاتین بیشتر از آمریکا بود. تعداد بَپتیستها در کنگو از کل بریتانیا بیشتر بوده و در چین هر یکشنبه بیشتر از جمعیت مسیحیان کل اروپای غربی و آمریکای شمالی افراد در کلیسا هستند. همۀ اینها برای جدی گرفتن مأموریت بزرگ و بشارت و شاگردسازی در همه جای دنیا بود.
الهیدانان و دانشمندان مسیحی در ۲۵ سال اول قرن ۲۱ توقع رسیدن به رقم ۲ میلیارد و ۶۰۰ میلیون مسیحی را در دنیا داشتند که این رقم باعث رشد مسیحیت بیشتر از هر ایمانی میشود.
اما در کنار این رشد، دنیای مدرن و عصر روشنگری به اتمام رسیدند و دوران دنیای پستمدرن جایگزین شد. تفکر پستمدرنیزم بهطور خلاصه به این صورت میباشد:
- اقتدار دادن به چیزی خطرناک است و نمیتوان به کسانی که دارای قدرت هستند اعتماد کرد.
- حقیقت، نسبی است. حقیقت مطلق وجود ندارد. هر شخص یا گروه بنا بر باور خود حقیقت را تعریف میکنند.
- واقعیت، بیهوده است. واقعیتها قابلیت تغییر مکرر دارند.
- توجیه و دلیلتراشی نظرات در پستمدرنیزم مهم هستند. اگر نظری توجیه شود و دلایلی برای آن ذکر گردد، امکان پذیرفتن آن برای عدهای وجود دارد.
- اخلاقیات، نسبی است. بهدلیل نسبی بودن حقیقت، اخلاقیات هم برای همه یکسان نیست، زیرا حقیقت و واقعیت برای هر شخص میتواند متفاوت باشد. برای مثال شخصی که باور دارد اعتیادش به کسی آسیب نمیرساند؛ پس ایرادی ندارد، یا ازدواج با جنس موافق و غیره.
- در دنیای پستمدرن همۀ مذاهب پذیرفتنی و معقول هستند، باوری بر درست بودن تنها یک راه وجود ندارد و اعتقاد بر مبنای علاقۀ شخصی شکل میگیرد.
- نکات مثبتی هم وجود دارد؛ برای مثال شکلگیری اتحاد مدنی ولی از نوع دنیوی با اهداف گوناگون.
- معتقد است که یک نفر صاحب چیزی نیست و تقسیم کردن همه چیز منصفانهتر است.
- پستمدرنیزم به برابری همۀ انسانها باور دارد؛ جدا از نژاد، رنگ، زبان، جنسیت و مذهب. مخالف با نژادپرستی است.
طبق این تفکر، یک راه درست برای زندگی وجود ندارد و هیچ چیزی مطلق نیست و مسائل بهدرستی و جدی نقد نمیشود.
این تفکرات از ۱۹۲۰ شروع شد. هنوز مدرنیته بهطور کامل پذیرفته نشده بود که پستمدرنیزم جایگزین شد. جنبشی که در زوریخ، در سوئیس همزمان با جنگ جهانی اول شکل گرفت. تفکری که عملا دنیا و همه چیز را بیهدف و فاقد ارزش قلمداد میکند و تاثیرات عمدهای بر روی هنر و فرهنگ گذاشت.
مدرنیته دورانی است که عملا مذهب و دنیا تفکیک میشوند و سنتستیزی باعث تغییر فرهنگ، جامعه و سیاست میشود. انسانمحوری، کمرنگ شدن سنت، جدایی کلیسا از سیاست و تکیه بر تجربه و حس از ویژگیهای مدرنیته است.
در کنار این تفکرات، پستمدرنیزم برای تثبیت مدرنیزم وارد میشود، اما تفاوتهایی هم وجود دارد. پستمدرنیزم ویژگیهای خاص خود را دارد که اشاره کردیم. پستمدرنیزم در اصل چهارچوبی ندارد و نمیتوان تعریف سادهای از آن داشت. اساسا اصولستیز و چهارچوب گریز است.
تاثیر این پستمدرنیزم بر روی مسیحیان نیز در راستای شکل جدید حقیقت و نسبی بودن همه چیز مشهود است. مسیحیت نیز بعضا مسائل را حسی و تجربی میکند و مسیحیت و فرایض تعلیم داده شده را فردی میکند. روحانیت جای مذهب را میگیرد. میگویند من به چیزی اعتقاد ندارم، من روحم آزاد است و Spritual هستم و در بند مذهب نیستم.
همه چیز بیرونیست تا درونی. این نوع تفکرات خیلی از مسیحیان را تبدیل به مسیحیان لیبرال کرده است. آنها خود را اسیر کلام خدا نمیبینند. آشکارا جاهایی از کتاب مقدس را حذف میکنند. نصف حقیقت را موعظه میکنند.
تفکرات دنیای مدرن و پستمدرن در به وجود آمدن جنبشهای متعدد بیتاثیر نبود. همچنان دنیای مدرن باعث شد کلیسای کاتولیک روم هم تغییراتی کند و در مسیر مدرن شدن، تصمیماتی اتخاذ کند که با تعالیم و تفکرات کلیسای کاتولیک روم در تمام ادوار فرق دارد.
در همین قرن بیستم است که کلیسای کاتولیک روم، شورای دوم واتیکان را بعد از آخرین شورای خود حدود ۱۰۰ سال پیش برگزار میکند.
شورای دوم واتیکان
در قرن بیستم کلیسای کاتولیک روم، شورای دوم واتیکان را بعد از آخرین شورای خود حدود ۱۰۰ سال پیش برگزار میکند. دومین شورای واتیکان توسط پاپ جان بیستوسوم که ۹۰ روز از پاپ شدنش گذشته بود، در ژانویه سال ۱۹۵۹ کلید خورد و همۀ دنیا را شگفتزده کرد. در ۱۹۶۳ بعد از مرگ پاپ جان بیستوسوم ، پاپ پُل ششم همۀ اسناد را امضا میکرد و همۀ مدارک زیر نظر پُل ششم انجام میشد که در نهایت ۱۶ سند از این شورا خارج میشود که خیلی از کاتولیکها تمام این اسناد و حتی واتیکان دوم را شیطانی و بدعتی میدانستند که در خیلی از موارد هم کاتولیکها کاملا درست میگویند. آنها باور دارند که دومین شورای واتیکان، خلاف جهت کلیسای روم است؛ اما طرفداران دومین شورای واتیکان معتقدند اینطور نیست و در راستای سایر شوراهاست؛ اما هرگز نتوانستند اعلام کنند در کدام قسمت مشابه و در راستای سایر شوراهاست و همچنان این شورا مخالفین کاتولیک جدی دارد.
در این شورا که بیستویکمین شورای کاتولیکها بود و بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ (۵۵ سال پیش) برگزار شد. در حضور ۲۵۰۰ اسقف و هزاران نفر دیگر در همان بنای پطرس مقدس در واتیکان انجام شد. در این شورا که مخالفین کاتولیکی هم داشت، ۶ هزار سخنرانی انجام شد و ۵۲۰ بار رأیگیری شد.
این شورا از ویژگىهاى دیگرى نیز برخوردار بوده است؛ از جمله این که اولین مجمع عمومى و دموکراتیک کلیساى کاتولیک است. در شوراى معروف نیقیه، فقط نمایندگان کلیساهاى مدیترانه و شمال آفریقا شرکت داشتند. در مجمع ترنت فقط ایتالیایىها، فرانسویها، اسپانیایىها و پرتغالىها حضور به هم رساندند. در مجمع واتیکان ابتدا فقط اروپایىها حضور داشتند، اما در شوراى دوم واتیکان، ۶۰۰ نماینده از اروپا، ۶۰۰ نماینده از آمریکاى لاتین، ۳۵۰ نماینده از آسیا، ۲۰۰ نماینده از آمریکاى شمالى، ۳۰۰ نماینده از آفریقا و ۲۰۰ نماینده از اقیانوسیه حضور داشتند که با احتساب مقامات مقیم در واتیکان و منشیان ویژۀ نمایندگان، جمعیتى بالغ بر ۴۷۰۰ نفر گرد هم آمدند.
تغییراتی که در دومین شورای واتیکان در سیاست و فرهنگ کلیسای کاتولیک روم اعمال شد، تحت تاثیر مدرنیته بود؛ زیرا میخواستند کلیسای کاتولیک روم همچنان در رأس باقی بماند و از دنیای مدرن پیرامونش عقب نباشد. پاپ در صحبتهایش عملا دربارۀ نقد درونى، همگامى با واقعیات و گشودگى در برابر زمانه صحبت میکرد. سعی داشتند که همانند تفکر مدرن با خیلی از تفکرات سازش کنند تا بتوانند ارتباط خود را حفظ کنند. تا جایی که زمانی که یک کاردینال از پاپ جان بیستوسوم از هدف دومین شورای واتیکان سؤالی میپرسد، او پنجره را باز میکند و میگوید: «تا هوای تازه وارد کلیسا شود تا گرد و خاکی که روی کلیسا و مراسم نشسته را بزُداید».
معمولا شوراها برای مخالفت با بدعتها برگزار میشدند، اما این شورا برای اصلاحات کلیسای کاتولیک روم برگزار میشود که چیزهای بسیار عجیبی از آن بر میآید که بهسادگی میشود لیبرال بودن و تفاوت واضحش با تعالیم کاتولیکی اصیل را مشاهده کرد.
چند مورد از تصمیمات و تغییراتی که در دومین شورای واتیکان صورت گرفت را با هم بررسی کنیم:
- آیین و نیایشهای کلیسا
دیگر الزامی به اجرای نیایشهای کلیسا و سایر مراسم به لاتین نبود. به زبانهای محلی ترجمه شد و اجازه داده شد که هر کس به زبان خودش نیایش و رسوم را به جا آورد و این سؤال را به وجود میآورد که اگر چنین امکانی وجود داشت، چرا ۱۰۰۰ سال منع بود؟ کشیش به جای این که پشت به کلیسا بایستد و آیین را زمزمه کند، میتوانست برگردد و رو به جماعت و با صدای رسا آیین را انجام دهد که مشارکت بیشتر شود.
- عشای ربانی
عشای ربانی در این شورا به عنوان منبع ایمان قرار داده شد؛ به این معنا که فقط از این طریق مسیح دریافت میشد. دعاهای کاتولیکی به زبانهای محلی ترجمه شد تا همه متوجه شوند و افراد عادی مشارکت بیشتری پیدا کردند.
- دموکراسی و آزادی مذهبی (رابطۀ کلیسای روم با یهودیان و سایر مذاهب)
این اسناد به قدری نامفهوم هستند که نمیشود منظور دقیق را استنباط کرد. به نظر میرسد از قصد نامفهوم بیان شدهاند که راه فرار داشته باشند و بیش از اندازه لیبرال شدهاند، مثلا هر مذهب و تفکری خوب اعلام شد. بوداییها و هندوها از یک طرف و یهود و اسلام از طرف دیگر، همگی ارزشهایی دارند که کلیسای کاتولیک روم را تشویق میکند که مسیحیان با آنها دوستی کنند؛ به این معنا که نجات برای آنها خارج از عیسی مهیا است. مسئلۀ عجیب دیگری که ارمغان آزادی مذهب در شورای واتیکان روم است، دعا کردن پاپ در کنار یک مسلمان است!!!
در متن سند رسمی شورای واتیکان دوم، دربارۀ اسلام و مسلمانان موضعگیری مثبت و روشنی دیده میشود. در بخشی از سند شورای واتیکان دوم آمده است:
«…فارغ از چندین قرن اختلاف و کشمکش میان مسیحیان و مسلمانان، اکنون شورای واتیکان دوم از همگان میخواهد که گذشتهها را فراموش کنند و در راه تفاهم متقابل تلاش و کوشش کنند. تا همه با هم در راه حفظ و اشاعۀ صلح، آزادی، عدالت اجتماعی و ارزشهای اخلاقی بکوشند…».
این به هیچ عنوان قابل قبول نیست، چه بسا در میان جماعت مسیحی ایرانی نیز، این رابطۀ عجیب و غریب بهوضوح به چشم میخورد، رابطه بین شاخههای مختلف و در نهایت رابطه با یک مسلمان.
خیلی از ما برای گمراهی قوم خدا باید جواب پس بدهیم؛ کلام خدا میگوید که باید جواب پس بدهیم.
- از بین رفتن خطاناپذیری پاپ
پاپ تنها بهواسطۀ حفظ مقام و اقتدارش اسقف اسقفان نامیده میشود.
همچنین اشاره به تغییر نکردن بسیاری از مسائل در کلیسای کاتولیک مهم است و تمام این جریانات فقط درِ بازی بود برای حفظ قدرت در دنیای مدرن.
کلیسای کاتولیک روم اساسا کلیسای حقیقی نیست. نقطه و تمام!
مسیحیان واقعی در کلیسای کاتولیک روم وجود دارند. حتی خیلی از این افراد از بعضی پروتستانها هم مسیحیان بهتری هستند، اما کلیسای کاتولیک روم به عنوان یک سیستم و سازمان و نهاد مذهبی ضد کلام خدا است. ساختار طبقهبندی شدۀ این کلیسا، حضور و نقش پاپ به عنوان سر کلیسا و یا جانشین مسیح، مراسم مذهبی، جایگاه مریم، دعا برای مردگان و دعا به مردگان، وجود برزخ و امکان نجات فرد بعد از مرگ، نجات از طریق اعمال خوب و حضور و تبدیل فیزیکی نان و شراب به عیسی در زمان دعای برکت کشیش کاتولیک، نگرش سطحی به کتاب مقدس و تکیه به کتابهای غیر الهامی آپوکریفا و غیره.
اعتقادات مشابهی وجود دارد که میتواند یک مسیحیِ عضو کلیسای کاتولیک روم را حقیقتا نجات دهد، اما از نظر کلی کلیسای کاتولیک روم به طریقی ضد مسیح عمل میکند و حتی زمانی که مارتین لوتر پاپ را ضد مسیح خواند بیاساس نبود، بلکه باور داشت که جایگاه پاپ که تا قبل از شورای واتیکان دوم، توس پاپ پیوس نهم در شورای واتیکان اول بری از خطا و لغزشناپذیر اعلام شده بود؛ در شورای واتیکان دوم جایگاه پاپ، اسقف اسقفان میشود که با مخالفت بسیاری از کاتولیکها مواجه شد، زیرا پاپ همیشه بری از خطا و لغزشناپذیر بوده و به همین دلیل کلیسا حتی بر کتاب مقدس اقتدار داشته است.
بنابراین بهطور کلی کلیسای کاتولیک روم در مورد مسیحیت اشتباه کرده و جدا از تثلیث و خداوندی عیسی و چند مورد دیگر، در خیلی از موارد بر ضد مسیح عمل میکند و از آنجایی که در کلیسای حقیقیِ خدا نمیتواند حتی یک مورد بدعت و اشتباه وجود داشته باشد، کلیسای کاتولیک روم هم بهخاطر اعمال و تعالیم ضد مسیحی که دارد، فارغ از این که چقدر خود را مالک کلیسای جهانی بدانند و باور به بنای کلیسایشان توسط مسیح داشته باشند، فاقد رسمیت و حقانیت است.
امروزه بسیاری از کاتولیکهایی که به تازگی در جامعۀ ایرانی فعال شدهاند، از همین جنس هستند؛ از آن تفکر اصیل کاتولیکی به دور و شکل مدرن کلیسای کاتولیک روم هستند که در نوع خود کجدهنی به کلیسای کاتولیک روم در اعصار ماقبل خود است. زیرا با آنکه آنها در آن زمان با مدرنیته روبهرو نبودند، اما در عصر آنها هم مواردی وجود داشت که بتواند منجر به سازش شود، اما نکردند. امروزه دیده میشود در جامعۀ مسیحی، عدهای کاتولیک لیبرال فعال شدهاند و بهدلیل کمبود نفرات و نداشتن شخصیتهای کاتولیکی به کلیسای پروتستان رو آوردهاند و با هر کسی مصاحبه و گفتوگو میکنند. البته این هم جای سؤال دارد، اما در حال حاضر فقط اشاره میکنم که ۵۰۰ سال پیش گروهی از مردان خدا درصدد اصلاح کلیسا و تعالیم غلط دست به اعتراض زدند.
کلیسای کاتولیک روم آنها را متهم به بدعت کرد. شیطانی و ضد مسیح خوانده شدند، اما همان افراد ایستادند و باعث شدند تا حقیقت کلام خدا پابرجا بماند. امروز بعد از سالها اصلاحات پیشرونده، عدهای در حال عقب رفتن هستند که عملا خودشان و سطح سواد الهیاتشان را نشان میدهند و ثابت میکند سطح سواد و درک الهیاتی به مطالعه نیست، بلکه به فهم آن چیزی است که میخوانیم؛ در غیر این صورت همچنان فرق دوغ و دوشآب را نخواهیم دانست. در برنامهای از من دعوت شد تا شرکت کنم و من بنا بر این اعتقاد که اگر آنها حاضر به احترام به عقاید خود نیستند و تلاش دارند تا این حد لیبرال و آزاد اندیش باشند، دلیلی نمیبینم که قبول کرده و شرکت کنم، چرا که من و عدهای همچنان بر اصول خود معتقد هستیم و باور داریم کلام خدا معیار زندگی و نجات و ایمان و داوری ما است.
در میان تعالیم بسیار و متفاوتی که وجود دارد، کلیسای ایرانی با این سابقۀ کوتاه به اندازۀ کافی گیج و سردرگم شده که دیگر نیازی به حضور این عزیزان کاتولیک نباشد، تا در این آشفته بازار میداندار شوند و از آب گلآلود ماهی بگیرند.
باید بسیار مراقب بود تا به دام گروهها نیفتیم و دنبالهرو افراد نشویم، به سمت آزاد اندیشی و لیبرالیزم نرویم. اصول برایمان دارای اهمیت باشد و اولویت حفظ اصالت مسیحیت باشد، راه اصلاحات ادامهدار باشد تا همه چیز کتابمقدسی و اصولی پیش برود، اتکا بر افرادی که ظاهر مطالعهگر دارند نباشد؛ چرا که این در فرهنگ ماست.
بزرگی میگفت عدهای خدمت میکنند، بدون وقت دادن به خدا.
عدهای تعلیم میدهند، بدون این که بدانند دربارۀ چه کسی تعلیم میدهند.
عدهای خدمت نمیکنند، بلکه این شغل ایشان است.
عدهای خدمت نمیکنند، کلیسا جایی شده برای نمایش تفکرات آنی آنها.
جنبش پنتیکاستی
یکی از اتفاقاتی که باید به آن اشاره کرد این است که در قرن ۲۰ در سال ۱۹۰۱ جنبش پنتیکاستی کلید خورد.
ریشۀ جنبش پنتیکاستی برمیگردد به جان وِسلی که یک انگلیکن بود که بعدها رهبر متُدیستها و جنبش قداست شد که اعتقاد داشت ایماندار باید با قدرت روح به قداست بالایی برسد و تا حد کمال پاکی پیش برود و این را وظیفۀ زمینی هر مسیحی میدانست. وِسلی بر خلاف پیوریتنها و کالوینیستها، نگرش آرمینینی داشت و بر روی اختیار انسان تأکید داشت.
از زمان پیوریتنها و اشخاصی مانند جاناتان اِدواردز و جورج وایتفیلد این جنبش قداست در اروپا و آمریکا با تأکید بر روی توبۀ ثمربخش و پاکی شروع شده بود تا در قرن ۱۸ به جان وِسلی میرسد. جان وِسلی تحت تاثیر پیوریتنها و پایِتیستها دربارۀ قداست بود؛ از طرفی متأثر از کالوین در مورد عادلشمردگی فقط از راه ایمان بود. جان وِسلی بر این باور بود که بعد از عمل نجاتبخش ایمان، ما نیاز به فیض دومی برای قداست داریم و این کار، مخصوص روحالقدس است که تجربۀ عمیق زندگی مسیحی برای رسیدن به حد عالی از قداست است و تأکید بر روی احساسات و تجربه داشت، تا الهیات و تعلیم.
وِسلی میگفت ما در لحظۀ ایمان، نجات را از راه ایمان دریافت میکنیم و اتفاق دومی که باید بیُفتد، کار دوم فیض است؛ جدا از مسیحی شدن برای قداست که کار روحالقدس است. این باعث شد تا توجه به روحالقدس بیشتر شود تا تجربۀ کار روح در ایماندار بیشتر از اندازۀ محبت کامل دیده شود. بعد از او برخی گفتند در این دنیا میشود بیگناه شد اما خود وِسلی این را قبول نداشت و باور داشت که باید در قداست در حد زیادی رشد کرد؛ اما گناه همیشه با انسان است.
بهطور کلی وِسلی کارهای خوبی داشته، اما بذر جنبش پنتیکاستی را به نوعی او میکارد. همین تفکرِ برکت ثانویۀ روح برای قداست، دری را به روی جنبش پنتیکاستی باز کرد. جایی که روحالقدس بعد از نجات مسیحی یک تجربه و برکت ثانویه میدهد که از همینجا تعمید روحالقدس به عنوان برکت ثانویه در تعالیم پنتیکاستی شکل میگیرد.
بنابراین جنبش پنتیکاستی در اوایل قرن ۲۰ بر اساس جنبشی به نام جنبش قداست در قرن ۱۹ که متُدیستها با رهبری جان وِسلی در قرن ۱۸ شروع کرده بودند، آغاز شد. آنها همانند متُدیستها فاز اول عادلشمردگی را قبول داشتند. فاز دوم هم که دربارۀ برکت ثانویۀ فیض در روحالقدس برای قداست کامل بود را قبول داشتند. اما در کنارش پنتیکاستیها فاز سومی تعریف میکنند که آن تعمید روحالقدس است که به شکل کاریزماتیک تجربه و حس میشود؛ سخن به زبانها، نبوت و پیشگویی، معجزات، شفا و آزادی، اخراج ارواح، تجربه در روح و یا لمس روح، دعا در روح که اساسا پنتیکاستی کلاسیک بر این باور است که نشانۀ این برکت سوم در تعمید روح، سخن گفتن به زبانهاست.
در روز اول ژانویه ۱۹۰۱ زنی به نام Agnes Ozman چندین بار گزارش میدهد که توسط لمس چارلز پَرهام در روح تجربۀ عجیبی داشته و در روح تعمید گرفته و شروع به صحبت به زبانهایی کرده است. میتوانیم بگوییم از همینجا بود که جنبش پنتیکاستی کلید خورد. اما پرسش اینجاست که چه زبانی بوده؟ برای چه بوده؟ چه کسی ترجمه کرده؟ تا امروز هم ۹۹ درصد زبانهایی که ادعای صحبت به آنها وجود دارد، ترجمه نشدهاند. اصولا کلماتی را به زبان میآورند که حقیقتا قابل درک و فهم نیست، حتی برای خود فرد هم نامفهوم است. همۀ افرادی که به این شکل حرف میزنند تا به امروز یک کلمه از چیزهایی که به عنوان صحبت به زبانها به زبان آوردهاند را متوجه نشدهاند. خب این به چه معناست؟ کلام خدا میگوید باید ترجمه شود و اگر قرار نیست ترجمه شود، نباید صحبت شود و میبینیم که تعداد زیادی اینگونه صحبت میکنند، بدون این که مفهوم باشد؛ در نتیجه این مطابق با کلام نیست، زیرا برای بنای کلیسا داده شده و نشانهای برای غیر ایمانداران.
از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ در خیابان آسوزا در جنوب کالیفرنیا در لسآنجلس، این جنبش رسما شکل گرفت. بنیانگذار جنبش پنتیکاستی چارلز پَرهام است که دانشکدۀ Bethel را تأسیس کرد که فقط یک سال و نیم باز ماند.
جنبش پنتیکاستی در هند، ولز و کره جنوبی بهشدت رشد کرد.
چیزی که گفتنش حائز اهمیت است این است که جنبش پنتیکاستی روی هم رفته ۱۲۰ سال پیش در آمریکا راه افتاد و در آمریکا مدلهای مختلفی دارد؛ مانند Kenneth E. Hagin و افرادی که بسیار عجیب هستند و همچنین کلیساهای پنتیکاستی زیادی هم وجود دارد که اصلا اینطور نیستند. با اینکه در بین کلیساهای پنتیکاستی ایرانی هم خیلی کارهای عجیبی به چشم نمیخورد، اما همیشه متهم به تکیه کردن به تجربۀ روحانی در روح خدا هستند. اتفاقی که باعث شده، تمرکز از روی حاکمیت مطلق خدا برداشته شود و عمل خدا از طریق کلامش محدود شود. عملا تفسیر و الهیات سیستماتیک وجود ندارد و این باعث میشود آموزهها مستدل نباشند؛ یعنی محکم و مبرهن و در خیلی موارد حتی منطقی نباشند.
۳ موج در پنتیکاستیها ایجاد شده:
- موج کلاسیک که در ۱۹۰۱ شکل گرفت.
- موج دوم و در واقع اصلی که در ۱۹۶۰ مشاهده میشود و به شکل کاریزماتیک است و وقتی مراسم کلیسایی را میبینید، از اتفاقاتی که در حال رخ دادن است، تعجب میکنید.
- و موج سوم کاریزماتیکهای نوین در سال ۱۹۸۰ به وجود آمد که همان انجیل کامیابی و به عبارتی به زبان بیار و دریافت کن و به ایمان بگو و حتما میشود و غیره.
واقعا بدون هیچ غرضی و بدون تعارف این تعالیم جای سؤال دارند. البته داشتن دوستان و آشنایان در چنین تعالیمی باعث نمیشود که سعی در تغییر اشتباهات نکنیم. الهیات مهم است. الهیات بد آسیب میزند. الهیات بد کالوین آسیبزننده است. همچنین الهیات بد لوتر و در رابطه با الهیات بد پنتیکاستی نیز به همینگونه است. قصد ندارم تمام بحث در رابطه با جنبش پنتیکاستی باشد، اما از دوستان پنتیکاستی درخواست میکنم کمی به تاریخ کلیسا و مسیحیت و تعالیم خود مسیح نگاه کنند و سعی کنند با احتیاط عمل کنند. تاریخ، ثابت کرده که تجربه و احساس قابل اعتماد نیستند و تنها این کلام خدا است که معیار ماست.
بسیار باید مراقب تعالیم نو ظهور بود، همین جنبش پنتیکاستی تنها ۱۲۰ سال قدمت دارد و از نو ظهورترینهاست. اما چون با احساسات و تجربه کردن سر و کار دارد و به نوعی انسان دوست دارد و به این فضاها علاقهمند است جذب میشود؛ حال فکر کنید ملتی مانند ایرانیها با سابقۀ احضار کردن روح و فالگیری و خرافهپرستی و علاقهمند به رمز و راز، در یک فضای الهی و مسیحی دری رو به این دنیا باز میشود که دنیای روح است و هر کس شروع میکند به گفتن از تجربیات خود. چیزی که خدا در خواب گفت، چیزی که خدا در رؤیا به شما نشان داد، شخصی به زبان فرشتهها صحبت میکند، یا عدهای معجزه میکنند و از این نوع کارها که خیلی سخت میتوان تفسیر کرد و فهمید.
من شخصا نقاط مشترک زیادی با پنتیکاستیها دارم. با کاتولیکها نیز همچنین. در تثلیث، در ایمان به مسیح، در امید به آسمان و در خیلی از تفاسیر کتاب مقدس، اما به همین شکل اختلاف نظرات شدیدی هم بر روی بسیاری از تعالیم و کارهایی دارم که جای نگرانی دارند. اتفاق نظر در معدود مسائل به معنای شباهت به یکدیگر نیست. باید همدیگر را محبت کنیم و دوست داشته باشیم، اما همچنین در محبت باید تصحیح کنیم و جایی که کتاب مقدس رد میشود و تجربه و احساس و یا سنت و پاپ و کلیسا ارجعیت پیدا میکند، باید بتوانیم بایستیم؛ وگرنه متأسفانه مرزهای اعتقاداتی شکل میگیرند. برای عیسی هم در مقابله با فریسیان به همینگونه بود؛ برای رسولان در مقابله با یهودیان و برای پولس در مقابل یهودیان و امتها. در تاریخ هم دیدهایم که برای یک کلمۀ الهیاتی چه بهایی داده شده است و اگر شما در حال تلاشید تا درستترین و نزدیکترین تعلیم به کتاب مقدس را داشته باشید، کار خوبی میکنید و ادامه بدهید.
برای حفظ اصول، نه باید به تعالیم امروزه نگاه کرد، نه به کلیسای کاتولیک روم و نه حتی به اصلاحگران، بلکه باید به خود عیسی و رسولان و شاگردان برگشت. آنها را در کجا میبینیم؟ در کلام خدا مواظب باشیم که چطور مفاهیم مسیحی را تغییر میدهیم:
- امروز تعریف کلیسا در حال عوض شدن است.
- تعمید و عشای ربانی شکلش عوض شده است.
- مراسم کلیسایی در حال تغییرند.
- موعظات، برای خوشحالی مردم طراحی میشوند.
- مسیحیت، آسان گرفته شده است.
در عصر ما ایمان، مذهب، قداست، اطاعت از خدا و کتاب مقدس خندهدار به نظر میرسد و مدرن محسوب نمیشود.
در عصر ما تجربه و احساس خوبِ انسان، مهمتر از حقیقت کلام خداست.
در عصر ما تجربه کردن خدا، با اهمیتتر از شناخت خداست.
در عصر ما جفا بر مسیحیان راستین، هم از بیرون و هم از درون شکل میگیرد.
در عصر ما مسیحیان در حال کنار آمدن با همه چیز هستند؛ در حال حاضر با کاتولیکها، فردا با مسلمانها، پسفردا با همجنسبازان و بعد سقط جنین و سپس به کلیسا نرفتن و در نهایت این که گناه مهم نیست و غیره. کسی که با ماشین به ته دره رفته، هیچ وقت نقشه نکشیده بود؛ اتفاقاتی دستبهدست هم داده تا در نهایت مقصدش ته دره شده است. شاید خیلی از ما فکر کنیم مسیر درست است، ولی مقصد کجاست؟ آیا مطمئن هستید که این مسیر شما را به مقصد درست میرساند؟
در دنیای تکنولوژی نباید فراموش کنیم که مسیح ۲۰۰۰ سال پیش در اورشلیم بر روی چوبی به میخ کوبیده شد. باید سعی کنیم از تاریخ درس بگیریم و همه چیز را قربانی مدرنیته و غرور انسانی و پر کردن نداشتههای خودمان نکنیم.
مسیحیت را بازیچۀ عقاید شخصی نکنیم. همیشه به ۳ چیز با هم اقتدا کنیم: «مکاشفۀ خدا در کتاب مقدس، سنت سالمی که از رسولان و پدران کلیسا دستبهدست به ما رسیده است و سوم این که از عقل و خرد استفاده کنیم و بیدار باشیم تا کسی گنج عظیمی را که در مسیح داریم به بهانههای زمینی و انسانی از ما نگیرد».