تاریخ مسیحیت، قرن چهارم: قسمت اول
این مقاله را گوش کنید
خلاصۀ قرن ۱ تا ۳
مقدمه:
قرن اول (۰ تا ۱۰۰ میلادی) زمانی بود که عیسی مسیح به دنیا آمد و در سن ۳۳ سالگی یا همان ۳۳ میلادی، به عنوان کفارۀ گناهان و برای پرداخت مجازات گناه، روی صلیب قربانی میشود، زیرا یک نفر باید کفاره را میداد تا انسان از گناهش پاک شود. وقتی کسی جریمه میشود برای جلوگیری از زندانی شدن، هر کسی میتواند جریمه را پرداخت کند؛ مهم پرداخت جریمه است. هیچ کس جز عیسی مسیح نمیتوانست برای گناه انسان، بها پرداخت کند. فقط مسیح میتوانست تمامی خشم خدا را بهطور کامل بر خود بگیرد و تاب بیاورد. جملۀ “خدایا، خدایا چرا مرا واگذاشتی؟” اوج درد مسیح بود.
اتفاقات بسیار بسیار عجیبی در قرن اول میلادی و در زمان ظهور مسیح در تاریخ میافتد.
اتفاقات مهم:
در قرن اول، جفاهای نرون و خرابی معبد برای دومین بار، در سال ۷۰ میلادی رخ میدهد که به فرمان وِسپاسیان -Vespasian- توسط تیطُس به آتش کشیده میشود و علت آن هم خصومت سربازان رومی با یهودیان بود.
پس از تخریب معبد از سال ۷۰ تا ۹۵ میلادی سکوتی بر تاریخ حاکم میشود و به مدت ۲۵ سال اطلاعات تاریخی کافی موجود نیست، اما میدانیم که نرون مرده است و کلیسا در این ۲۵ سال، تحت جفا نیست. رسولان در حال مرگ هستند اما کلیسا در حال رشد است و خدا همچنان کار خود را بدون نقص جلو میبرد. اما از سال ۹۵ به بعد، جفا دوباره به شکل شدیدی از طرف دومیتیان شروع میشود. کلمنت روم در سال ۹۵ میلادی دو نامۀ مهم به قرنتیان مینویسد. کلمنت در حد رسول بوده، اما نوشتههای او الهامی شناخته نشده است.
در قرن دوم، یک بخش، امپراتوری روم و قدرت سیاسی است که کماکان همه چیز را در سلطۀ خود دارد و فشار وارد میکند و مسیحیت همچنان جُرم است. بخش دوم، مسیحیان یهودی بودند که بعد از سقوط اورشلیم، به گفتۀ عیسی گوش داده و اورشلیم را ترک کرده و ۴۰۰ کیلومتر به سمت شمال، در شهری به نام اَنطاکیه مستقر میشوند. بحثهای فلسفی و اتفاقات مهمی در اَنطاکیه رخ میدهد؛ برای مثال، دربارۀ کلمۀ یونانی “لوگوس” که در آغاز انجیل یوحنا آمده است. فرهنگ و فلسفه یونانی همچنان غالب است و از درون این نظریهپردازیهای فلسفی، ناستیسیزِم بیرون میآید که از کلمه یونانی گِنوسیز به معنی دانش است. فلسفهای که نجات را از طریق یک دانش خاص میدانستند که آن دنیای حقیقی و بحث اِنلایتِنمنت و وارستگی است. دانشی که متأثر از فلسفۀ افلاطونی – پنج قرن قبل از میلاد مسیح – هم بوده است. افلاطون در کنار استادش سقراط و شاگردش ارسطو، از بزرگان فلاسفۀ یونان باستان بودند که تاثیر آنها بر روی مسیحیت نیز دیده میشود.
این تاثیرات و بحثها از همان زمان، باعث شروع دفاعیات مسیحی میشود. افرادی مانند جاستین یا ژوستین شهید، که فیلسوفی سیار بود و در رهگذر با صدای بلند فسلفه درس میداد. ایرِنائوس در نیمۀ دوم قرن دوم، یکی از بزرگترین و مهمترین دفاعیات را ضد ناستیسیزِم نوشته است. نوشتههایی مثل “رد و ابطال معرفت کاذب” – علیه بدعتها – که شهرت دارد. ایرِنائوس شاگرد شخصی به نام پُلیکارپ بود که شاگرد یوحنای رسول، شاگرد مسیح بوده است. در نوشتههای ایرِنائوس تاثیراتی از مکتب پُلیکارپ که آن نیز متأثر از مکتب یوحنا و عیسی است، دیده میشود. ترتولیان وکیل تحصیلکردۀ رومی در اواخر قرن دوم – از ۱۶۰ تا ۲۲۵ میلادی – بود که از مدافعین جدی مسیحیت در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. ترتولیان، مطالب و نکات مهم بسیار زیادی دارد، وی کلمۀ تثلیث را وارد مسیحیت کرد که بعدها توسط آگوستین در قرن ۴ و ۵ به شکل درستتری مطرح و از آن دفاع میشود.
پدران کلیسا تا این زمان، کلمنت روم و ایگناتئوس اهل اَنطاکیه و پُلیکارپ هستند.
در قرن سوم، مسیحیان کمتر جفا میبینند و بر خلاف قرن اول و دوم آن بخش قدرت و روم، با مسیحیان کاری ندارند. تعالیم مسیحی از همان قرون اولیه به چالش کشیده شد و مرکز این بحثها در اَنطاکیه و اسکندریه – دو قطب مسیحیت – بود. در اَنطاکیه، نگرش یهودی-مسیحی و در اسکندریه، نگرش غیر یهودی و یونانی به مسیحیت وجود داشت که آغازگر جنگی سرد در بین مسیحیان شد.
شخصی به نام پُل، اسقف اَنطاکیه و اهل سموساتا در قرن سوم، تثلیث و رابطۀ لوگوس با مسیح را در آموزۀ مسیحشناسی رد کرد؛ وی آن بخش از مقدمه و دیباچۀ انجیل یوحنا که میگوید: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» را قبول نداشت و ادعا داشت که بعدها به آن اضافه شده است. او بحث پسرخواندگی عیسی را تأیید میکرد، اما به اشتباه میگفت: «روح خدا در لحظۀ تعمید بر مسیح آمده و او پسرِ خدا خوانده شد و در روی صلیب با نفَسِ آخر، آن روح را به خدا سپرد»؛ همچنین اتحاد پدر و پسر را بیشتر اخلاقی و نه ذاتی میدانست، عیسی را به عنوان همذات خدا قبول نداشت. یکی از قدرتمندترین اسقفهای مسیحی با نفوذ در کلیساهای اَنطاکیه در قرن سوم، چنین باوری – شبیه اعتقادات شاهدین یهوه امروزی – داشت.
رابطۀ پُل با شخصی به نام آریوس – اواسط قرن ۳ تا نیمۀ اول قرن ۴ – که بدعت آرینها را به وجود میآورد، بسیار مهم است. آریوس باعث میشود تا شورای نیقیه زیر نظر کنستانتین برای دفاع از تعلیم صحیح شکل بگیرد.
این درگیریها در انطاکیه یکی از قطبهای مسیحیت که نگرش یهودی و تکخدایی داشتند، شکل میگیرد. آنها با بحث تثلیث بهخاطر این کلام خدا که میگوید: «خداوند، خدای تو واحد است» مشکل داشتند و آرینها از درون این تفکر شکل میگیرند. در اسکندریه قطب دیگر مسیحیت نیز، مسیحیان غیر یهودی چالشهای دیگری داشتند. در اسکندریه شخصی به نام سابِلیوس، تعلیم میداد که لوگوس یا همان کلمه، بازتاب خدا در مسیح است و آن صرفا نور خدا است که از مسیح صاتع میشود. این تفکر معتقد بود که همه چیز بازتابی از خدا است و میتواند در جایی کمرنگ و در یک جا مثل مسیح پر رنگ باشد. تا حدودی شبیه به Pantheism و همهخداگرایی یا همان آیین وحدت وجود که خدا را در آفرینش میبیند، است.
مسیحیان یهودی با تثلیث مشکل داشتند، ولی مسیحیان یونانی معتقد بودند که درون هر چیزی خدا وجود دارد و با خدا همجنس است. برای مثال، سابِلیوس برای اولینبار عبارت homo ousia را مطرح میکند که بعدها همین عبارت در اعتقادنامۀ نیقیه برای مسیح استفاده میشود. Homo ousia یعنی از یک جنس و یک ذات. با وجود این که سابِلیوس یک بدعتگذار بود، اما مسیحیان این عبارت را از او وام دارند. در بسیاری مواقع، معلمین دروغین به مسیحیان در جایگزینی عبارات کمک میکردند. تعلیم اشتباه دیگر سابِلیوس، دوستیزِم بود که میگفت مسیح به نظر انسان شد اما کاملا انسان نشد، زیرا آنها ماده را بد و شریر میدانستند؛ بنابراین نمیتوانستند قبول کنند که مسیح (خدا) در ماده بیاید و کاملا جسم شود.
در اَنطاکیه جسمانیت و پسرخواندگی مسیح را تأیید میکردند، اما ضد تثلیث و الوهیت مسیح بودند. در اسکندریه با جسمانیت مسیح مشکل داشتند و میگفتند خدا نمیتواند بهطور کامل انسان شود. این تفکر از اساس اشتباه است، زیرا خدا میتواند هر کاری را که بخواهد انجام دهد. مسیحشناسی برای این دوره تا مدتها چالشبرانگیز بود و مسیحیان در این میان گیج شده بودند که حقیقت شخصیت مسیح چه است.
از الهیدانان مهم قرن سوم میتوان به کلمنت اسکندریه – با کلمنت روم در قرن اول فرق دارد – اشاره کرد که سه اثر مهم دربارۀ مراحل سهگانۀ تعالیمِ مسیحی – توصیه به یونانیان – دارد و به عنوان یک اثر دفاعیاتی شبیه نوشتههای ژوستین شهید است. از دیگر آثار او، قَیم – شامل دستورالعمل برای نو ایمانان – و کیسههای نمدین هستند. وی شخصیت مهمی بود و آثار ارزشمندی به جا گذاشت. برای ترتولیان، ایمان کافی بود؛ اما برای کلمنت اسکندریه، نقطۀ ایمان، تازه آغاز ماجرا بود. او با ناستیکها و دوسیتیزِم مقابله و آن بدعتها را رد کرد.
اُریجِن، الهیدانی اهل اسکندریه در اواخر قرن دوم تا اواسط قرن سوم بود. او نیز مدافع الهیات صحیح مسیحی و همچنین مفسری بینظیر بود که اولین تفسیر سیستماتیک را دارد. اُریجِن نیز تا حدی از افلاطون تاثیر گرفته بود. وی تا زمان آگوستین، تاثیرگزارترین الهیدان مسیحی بوده و همچنین یکی از برجستهترین آنها در تمام تاریخ است و آثار فراوانی دارد. معروفترین اثر اُریجِن، اولین قواعد یا اصول نام دارد که اولین تفسیر سیستماتیک الهیات مسیحی است.
با وجودی که اکنون و پس از ۲۰۰۰ سال از آن زمان، بهدلیل بسیاری تجربه و آزمون و خطا، میتوان ایراداتی از همۀ الهیدانان آن زمان گرفت، اما کار آنان در نوع خود بسیار مهم و بزرگ بوده است، حتی در جایی که به اشتباه برداشتی کرده بودند.
در اواخر قرن سوم، قیصر روم به نام دایوکلیشِن Diocletian معروفترین و شدیدترین جفاها را در کل امپراتوری برای مسیحیت اعمال میکند. مسیحیان در زمان امپراتورهای نالایق رومی روزهای خوبی داشتند، زیرا آنها عیاش و فاسد بودند و به روم و مسیحیان اهمیتی نمیدادند. اما امپراتورهای اصیل که به روم اهمیت میدادند، با شدت بیشتری با مسیحیان برخورد میکردند، زیرا آنها را بیخدا و شورشگر میدانستند. دایوکلیشِن یکی از امپراتورهای اصیل و وطنپرست رومی بود که مسیحیت را تهدید بزرگی برای روم میدانست و با تمام قدرت به مسیحیان جفا رساند. عدۀ زیادی مخصوصا در سه سال آخر قرن سوم و کمی از قرن چهارم، شکنجه شده – درآوردن چشمها از حدقه یکی از شکنجههای او بود – و کشته میشوند. اما همچنان مسیحیت به طرز عجیبی رشد میکند.
دلایل رشد مسیحیت در سه قرن اول:
– از دلایل رشد مسیحیت و از بین نرفتن آن در همان قرون اولیه، متفاوت بودن آن بود. در هر فرهنگی اگر جنبشی متفاوت نباشد و نقد صریحی از شرایط نداشته باشد، چون لزومی برای وجودش دیده نمیشود، بعد از مدتی از بین میرود. اما اگر متفاوت و بنیادی باشد ماندگار میگردد. مسیحیت قرن اول، با کارهایی که مسیح کرد، متفاوتترین و جنجالیترین جنبش تاریخ بشریت بود.
– مسیحیت چیزی را به مردم میداد که هیچ مذهب و دینی نمیداد. مسیحیت، نجات رایگان محض فیض و رابطۀ عاشقانه با خدا را میداد. مسیحیت یک رابطۀ عاشقانۀ مستقیم است؛ کاری که خدا مستقیم برای تکتک ما در مسیح کرده است.
– مسیحیت، پیامی ویژه در خود دارد و آن اطمینان از حیات ابدی است.
– مسیحیت در پیشگاه هیچ خدا و مذهب و تعلیم دنیوی سر خم نمیکند؛ تا جایی که حاضر است جفا هم ببیند.
– موعظه و تعلیم انجیل بهطور گسترده دیده میشود.
– جفا و شهادتهای بسیار بهدلیل پرستش نکردن خدایان رومیان و یونانیان، دیده میشود و برای مسیحیت بهای سنگینی داده شده است.
– کار خدا از ابتدا برای بنای کلیسا دیده میشود.
– ایمانداران که برای کار خدا سخاوتمندانه کمک مالی و معنوی میکنند.
– شادی ایمانداران اولیه، مثالزدنی است.
کنستانتین، اولین امپراتور مسیحی روم:
پدر کنستانتین در زمان دایوکلیشِن حاکم غرب روم و دارای یک چهارم امپراتوری بود. کنستانتین در ارتش دایوکلیشِن به سربازی رفته و حتی ممکن است در جفا به مسیحیان نیز نقش داشته باشد که البته مدرکی در دست نیست. پس از مرگ دایوکلیشِن در سال ۳۰۵ و مرگ پدر کنستانتین در سال ۳۰۶، کنستانتین قدرت قسمت شمال غربی را به دست میگیرد. او با مسیحیان مشکلی نداشت، زیرا مادرش – هِلِنا – مسیحی بود. او جذب مسیحیت و مردم با ایمان و پایبند به اخلاقیات مسیحی که میتوانستند اتفاقات خوبی را برای امپراتوری رقم بزنند، میشود. کنستانتین با دیدن عاقبت دایوکلیشِن، تبدیل به امپراتوری مسیحیدوست میشود. مهمترین اتفاق تاریخساز او نبرد پُلِ میلویان The Battle of Milvian در سال ۳۱۲ میلادی است.
در غرب امپراتوری روم در قرن چهارم فرد دیگری به نام مَکسِنتیوس Maxentius به قدرت رسیده بود که در امپراتوری بهخصوص در ایتالیا و آفریقا، قوانین بسیاری را تغییر داده بود و با مسیحیان هم خوب نبوده، بسیار بیخدا و ضد خدا بود. مسیحیان از جور او برای دادخواهی و کمک، نزد کنستانتین میروند، زیرا میدانستند که او با مسیحیان خوب است. کنستانتین فردی نظامی و آماده به جنگ بود، در سال ۳۱۲ میلادی با لشکری حدود ۱۰۰ هزار نفر به سمت ایتالیا برای جنگ با مَکسِنتیوس میرود. روایتهای مختلفی دربارۀ این نبرد وجود دارد، ولی ما به یوسیبیوس Eusebius که معروف به پدرِ تاریخ کلیسا و یکی از برجستهترین مورخین مسیحی معاصر با کنستانتین و این نبرد بوده است، به عنوان مهمترین و معتبرترین منبع رجوع میکنیم.
جریان نبرد اینگونه روایت شده است که شب قبل از نبرد بزرگ، کنستانتین در حال دعا و تفکر، رؤیایی میبیند که خدا علامتی را به او نشان میدهد و میگوید با این علامت به جنگ برو، زیرا که باعث پیروزی در نبرد فردا خواهد شد؛ آن علامت را بر روی پرچمها میزنند و تمام ارتش به دست میگیرند. گفته شده که کنستانتین برای دادن انگیزه به سربازان این روایت ساختگی را گفته است، ولی تاثیر بسیار کنستانتین از این رؤیا تا آخر عمر وی مشهود بود. مَکسِنتیوس، پُلِ میلویان را خراب میکند(۱) و یک پُل شناور موقت نظامی میزند تا اگر در حال شکست از کنستانتین بود، از روی پل شناور برگردند و قبل از این که کنستانتین و ارتش او به پل شناور برسند، آن را از بین ببرند و جلوی تعقیب او به داخل شهر را بگیرند. اما وقتی مَکسِنتیوس در شرف شکست بوده و با عجله در حال عبور از روی پل شناور بودند، پل خراب میشود و او و همگی سپاهیانش بهدلیل بر تن داشتن زرههای سنگین فلزی، داخل آب غرق میشوند. کنستانتین به شکل عجیبی پیروز نبرد پُل میلویان میشود و خود او باور داشته که این اتفاق معجزۀ الهی و علامت و رؤیا از خدا و مسیح بود. به نحوی شباهت با داستان عبور موسی با قوم اسرائیل از دریای سرخ و بسته شدن دریا و غرق شدن ارتش فرعون دارد.
کنستانتین مانند یک قهرمان وارد روم میشود و مردم خوشحال از این که او به درخواست آنان گوش داده و برای نجات آنها آمده است. همۀ فرماندهها پس از پیروزی و ورود به شهر روم، برای قربانی کردن به معبد ژوپیتر Jupiter میرفتند، اما کنستانتین این کار را نمیکند و در مقابل یک سخنرانی انجام میدهد، با این مضمون که با این علامتِ نجاتدهنده و با دلیری واقعی، من شهر شما را از یوغ حاکم ستمگر آزاد کردم. کنستانتین تمام پیروزی را از خدا میبیند و اعلام میکند که خدای مسیحیان، در این نبرد دخالت کرده و باعث این پیروزی، کریستوس Χριστός و این علامت (کای X) و (رو P) است.
نویسنده: نیما علیزاده
۱-استراتژی مرسوم آن زمان برای نبرد با شهری که دور تا دور آن آب و پُل بود.