تاریخ مسیحیت: قرن هجدهم

این مقاله را گوش کنید

پس از جدایی لوتر از کلیسای کاتولیک و ادامۀ راه او با کالوین، ظهور پیوریتن‌ها، ادغام کلیسا و سیاست، عقل‌گرایی مردم و آگاهی آن­ها از سوءاستفادۀ کلیسای کاتولیک و فساد بسیاری از رهبران آن، با آن که مسیر برای اصلاحات هموار شد اما از درون آن، مسائل و اختلافاتی بروز کرد.

پروتستان‌ها که فقط کتاب‌ مقدس را قبول داشتند و با کاتولیک‌ها و سیستم آن­ها مخالف بودند، شروع به نوشتن تفسیر بر روی کتاب‌ مقدس کردند و این آغاز اختلاف تفسیری بین پروتستان‌ها بود. پس از مرگ لوتر، کالوین و زوئینگلی، لوتری‌ها، کالوینیست‌ها، زوئینگین‌ها و آنابَپتیست‌ها با هم به ستیز پرداختند. کالوین و بیوسِر و بسیاری دیگر، از همان ابتدا برای اتحاد و یکپارچگی مبارزه بسیاری کردند و تا حدی هم موفق بودند اما در کل جدایی‌ها شروع شده بود.

این اختلاف و جدایی بین کاتولیک‌ها هم اتفاق افتاد و فقط مختص پروتستان‌ها نبود.

بحث‌های الهیاتی و اختلافات تفسیری از اواسط قرن ۱۶ تا اواسط قرن ۱۷ را در بر می‌گیرد. همچنین این دوره، عصر اعتقادنامه‌ها و اعتراف‌نامه‌ها است.

از طرفی کاتولیک‌ها در شورای ترنت ضد پروتستان‌ها و اصلاح‌گران فعال بودند و از طرف دیگر لوتری‌ها موافقت‌نامۀ کُنکرد Formula of Concord را داشتند که با کالوینیست‌ها هم‌خوانی نداشت.

یکی از بحث‌ها، دربارۀ عشای‌‌ ربانی بود و همین باعث شد، اعتراف‌نامه‌هایی مثل شورای آگسبورگ در۱۵۳۰ در اتریش توسط لوتری‌ها تنظیم شود که البته برخی از لوتری‌ها آن را امضا نکردند. متأسفانه، اختلاف دربارۀ عشای‌ ربانی که قرار بود ایمان‌داران را متحد کند، باعث جدایی آنان شد. اختلاف بین لوتری‌ها و زوئینگین‌ها این بود که زوئینگین‌ها می‌گفتند شام خداوند سمبل است و لوتری‌ها می‌گفتند که مسیح در نان و شراب حاضر می‌شود و به‌‌‌ نحوی تبدیل می‌شوند. جان کالوین بسیار تلاش کرد تا این اتحاد حفظ بشود، ولی نشد. از طرفی لوتری‌ها با کالوینیست‌ها هم اختلاف داشتند. لوتری‌ها می‌گفتند که مسیح در نان و شراب حاضر می‌شود، اما کالوینیست‌ها می‌گفتند که مسیح در نان و شراب نمایان و عرضه می‌شود و حضور او واقعی نیست.

مابین لوتری‌ها هم اختلاف به‌ وجود آمد که دو تن از شاگردان لوتر باعث این اختلاف بودند. اختلاف آنها بیشتر بر روی عادل‌شمردگی محض از طریق فیض بود. یکی از شاگردان به‌ نام مِلانکْتون، عقیده داشت برای این که مردم شریعت را به‌طور کامل رها نکنند و اخلاقیات در جامعه حفظ بشود، موعظه به شریعت و اعمال ضروری است.

در میان کالوینیست‌ها نیز اختلاف وجود داشت و آرمنیوس باعث آن بود. این اختلاف دربارۀ پیش‌دانی خدا بود که فقط خدا است که می‌داند چه کسانی به او ایمان می‌آورند، که ضد برگزیدگی بود.

کاتولیک‌ها نیز روی موضوع برگزیدگی اختلاف پیدا کردند. برخی می‌گفتند که برگزیدگی بر اساس پیش‌دانی خدا است، اما بعضی می‌گفتند که این موضوع ضد تعالیم آگوستین است و چون به آگوستین وفادار بودند، به‌ عنوان کاتولیک‌های کالوینیست محکوم شدند. از طرفی آن­ها هم کاتولیک‌های مقابل خود را پِلاجین Pelagian خواندند. پِلاجین‌ها می‌گفتند که گناه آدم و حوا، ربطی به ما ندارد و هر کسی با اختیار آزاد می‌تواند نجات پیدا کند. کاتولیک‌ها اختلافات بسیار دیگری نیز داشتند.

در هر شاخه‌ای اختلافات وجود داشته است اما، اختلافات اساسی باعث جدایی کاتولیک‌ها از پروتستان‌ها می‌شود و چون این اتحاد بر هم خورد، دلیل بر اشتباه‌ بودن آن نیست.

بسیاری افراد علت وجود تعدد شاخه در پروتستان را به‌دلیل جدایی آن­ها از کلیسای مادر می‌دانند. اما بین کاتولیک‌ها هم، چنین اختلافاتی بوده و هست، و این باید برای هر اصلاحاتی اتفاق بیفتد، زیرا هر اصلاحاتی، قسمت تاریک و ناخوشایند نیز دارد. خداوند از ۵۰۰ سال پیش تا کنون به ما اجازه داده به‌خاطر همۀ این بحث‌ها و اختلافات، رشد کنیم.

ناگفته نماند که کلیسای کاتولیک هم از این اصلاحات بهره برد. اصلاحات باعث شد تا شورای ترنت بین سال‌های ۱۵۴۵ تا ۱۵۶۳ با حضور ۴۰ نفر اسقف کاتولیک طی ۲۵ بار ملاقات در ۱۸ سال، درصدد واکنش به اصلاحات و نقد لوتر و سایرین باشند. چون آن­ها نیز از فساد بین خود آگاه بودند، برای حل این مسائل و مشکلات با هم جمع می‌شدند.

قصد دیگرشان آشتی با پروتستان‌ها بود، اما پروتستان‌ها اصلا حاضر نشدند.

کلیسای کاتولیک در این شورا، تمام آموزه‌های خود را – که علت جدایی لوتر و اصلاح‌گران بود – تثبیت کرد. کلیسای کاتولیک، نجات از طریق اعمال خوب، خرید بهشت و پول‌ دادن برای رهایی از برزخ، تبدیل نان و شراب به بدن و خون مسیح، سیستم طبقه‌بندی کشیشان و کاهنان، نقش سنت و تعالیم کلیسا را دوباره تأیید کرد.

مجسمه‌ها و شمایل برقرار شدند و مردم را به پرستش این مجسمه‌ها و عکس‌ها تشویق کردند؛ چرا که معتقد بودند با این کار، خود مسیح و مریم را پرستش می‌کنند.

کلیسای کاتولیک هرینۀ زیادی برای ساخت مدرسه و بشارت در دنیا می‌کند. در اقصی نقاط جهان رخنه کرده و همچنان با پروتستان‌ها می‌جنگد. کلیسای کاتولیک، پروتستان‌ها را بدعت می‌داند و شخص پاپ، لوتر را ضد مسیح خطاب می‌کند؛ در مقابل، لوتر نیز پاپ را ضد مسیح خطاب می‌کند. این اختلاف از ۵۰۰ سال پیش شروع می‌شود و تا امروز ادامه دارد.

مدرنیته و عصر روشنگری

دوران مدرنیته یا دوران نوین، دورۀ تاریخی بین سده ۱۵ تا ۲۰ است و از رنسانس آغاز می‌شود و با عصر روشنگری ادامه پیدا می‌کند اما اثر آن را از قرن ۱۷ می‌بینیم. نوعی سنت‌ستیزی روی کار می‌آید و همه‌ چیز مدرن می‌شود. بحث آزادی فردی از اینجا شروع می‌شود، در این دوره فرد قدرت به‌ دست می‌آورد و مهم می‌شود.

دکارت در‌بارۀ آن می‌گوید: «به همه‌ چیز شک کن و هیچ‌ چیز، حتی خودت را بی‌دلیلِ روشن قبول نکن» و در ادامه جملۀ معروف: «فکر می‌کنم پس هستم» را می‌گوید. فلسفه‌ای که دنیای غرب را متحول می‌کند.

در این دوران، از طرفی بحث عقل‌گرایی و خرد‌گرایی را داریم که معتقد است عقل باید از تجربه و حس پیشی بگیرد. اطلاعات می‌تواند فریبنده باشد پس باید با عقل، دلیل و برهان محک بخورد و بدون آن پذیرش چیزی قابل قبول نیست. از طرف دیگر، کسانی مانند جان لاک یا دیوید هیوم، تجربه‌گرایی و آروین‌گرایی را قبول داشتند. آنها معتقد بودند که تجربه از خرد بهتر است و می‌گفتند انسان قبل از این که بتواند به چیزی فکر کند، باید از طریق حواس پنج‌گانۀ خود آن را تجربه و حس کند و می‌گفتند که عقل و خرد یک امر ثانوی است.

هر دوی این تفکرات خوراک دنیای مدرنیته بودند. البته ما شک‌گرایی را بسیار بیشتر می‌بینیم و ریشۀ بدبینی و شکاکی، از همان تفکرات می‌آید که محصول مدرنیته است. عقل‌گرایانی مانند دکارت می‌گفتند که تا وقتی عقل داریم، چرا باید به کلیسا گوش بدهیم؟ چرا باید به یک کتاب قدیمی به نام کتاب‌ مقدس رجوع کنیم؟ تجربه‌گرایان مانند هیوم و جان لاک نیز، آن‌قدر با اطمینان به تجربه وابسته بودند که به پیشرفت شک‌گرایی دامن زدند.

مردم می‌گفتند اصلا ما چه نیازی به کتاب مقدس، کلیسا و اعتقادنامه داریم؛ حال که حس و تجربه ما این­‌قدر معتبر و قابل اطمینان است و شروع به زیر سؤال‌ بردن متون باستانی کردند چون باور داشتند که کل شناخت، از تجربه به‌ دست می‌آید.

۳ منبع دریافت حقیقت در قرون وسطی (قرن ۶ تا ۱۶ میلادی):

مکاشفه (کتاب‌ مقدس)

– سنت (آموزه‌های کتاب‌مقدسی)

– عقل و منطق (تفکر و ذهن انسان)

مکاشفه و سنت، همراه هم حرکت می‌کردند چون سنت، از دل کتاب‌ مقدس بیرون آمده بود. برای مثال، وقتی آریوس در قرن ۴، مسیح را مخلوق می‌دانست، از طریق سنت و کتاب‌ مقدس با او برخورد می‌شود و هیچ‌ زمانی مقرر نبوده که این دو – سنت و کتاب‌ مقدس – جای یکدیگر را بگیرند یا حتی همدیگر را کامل کنند، و در کنار هم بودند. اما عقل و استدلال همیشه وابسته به این مکاشفه – کتاب‌ مقدس – سنت و – تفسیر کلام – بوده است.

در دورۀ اصلاحات آن­چه که کلیسای کاتولیک دربارۀ نجات، کلیسا و سنت تعلیم می‌داد، توسط لوتر، کالوین و بقیه رد می‌شود، اما کل سنت رد نمی‌شود. در حقیقت آن­ها بر روی بسیاری از آموزه‌های سنتی مثل اعتقادنامۀ نیقیه، کنستانتین و پُل و کلسدان، صحه گذاشتند اما، اصلاح‌گران تا حد زیادی اعتماد خود را نسبت به سنت از دست‌ دادند.

بسیاری از مسیحیان بر این باور هستند که سنت در طول تاریخ، کمک شایانی به مسیحیان نکرده است و می‌گویند هر شخصی با وجود کتاب‌ مقدس و بهرۀ عقلی خود و با کمک روح‌‌القدس – بدون سنت – می‌تواند به تفسیر درست و ایمان و نجات برسد. اما باید بدانیم که بر خلاف مخالفت شدید دنیای مدرن و پُست یا پَسا پُست‌مدرن، اصلاح‌گران، سنت سالم را قبول داشتند و پدران پروتستان، مخالف همۀ سنت نبودند.

بیشتر کلیساهای امروز، نه‌تنها ضد سنت هستند، بلکه از نظر مراسم و شکل و شمایل نیز، بسیار مدرن شده­‌اند و اغلب اوقات حس حضور در کنسرت موسیقی را دارند. در بیشتر جاها سنت حذف شده و تعالیم صرفا بر مبنای کتاب‌ مقدس و استدلال انسانی و بدون راهنمایی از آموزه‌های سنتی است. سنتی سالم و خوب است که ریشه در کتاب‌ مقدس داشته باشد. مانند کلیساهای انگلیکن، که به‌خوبی تعادل بین سنت کتاب‌مقدسی را حفظ کرده‌اند.

جامعۀ سکولار و بی‌خدا نیز تاثیراتی روی موسیقی، هنر و ادبیات دارد ولی تاثیر آن بر روی کلیسا و مسیحیت، در این قسمت‌ها دیده می‌شود. ما هرچه در مسیحیت به عقب برمی‌گردیم، آن را به مسیح نزدیک‌تر می‌بینیم.

به‌دلیل تاثیری که عقل‌گرایی، تجربه‌گرایی و انقلاب علمی در جنبشی در قرن ۱۸ به نام عصر روشنگری، در دنیا گذاشتند، آن را از یکی از مهم‌ترین منابع دریافت حقیقت که سنتِ سالم بود، محروم کردند و این محصول مدرنیته است.

عصر روشنگری

اساس صحبت و شعار عصر روشنگری این بود که انسان بدون وابستگی به گذشته و متون قدیمی – اعم از کتاب‌ مقدس – می‌تواند به‌وسیلۀ عقل خود، به همه ­‌چیز رسیده و آن را ارزیابی کرده و بفهمد. در این عصر، چیزهای قدیمی اقتدار خود را از دست می‌دهند و همه فکر می‌کردند که به آن حد از روشن‌فکری رسیده‌اند و نیازی به سنت و کتاب‌ مقدس ندارند. چرا باید به نوشته‌ای که ۲۰۰۰ سال پیش نوشته شده، اقتدا و از چیزهای قدیمی پیروی کرد؟ امید همه، علم و دانش شد و عقل انسان، راهنمای او گردید. کلیسا و کتاب‌ مقدس فاقد اقتدار و مسیحیان به‌ سُخره گرفته شدند که برای قرن‌ها، به تعالیم عده‌ای افراد قدیمی و مسن محدود بودند. تمام کلیسا و کتاب‌ مقدس، اعتقادنامه‌ها و سنت، به‌ شکلی زیر سؤال رفت که امروزه اعتقاد به یک کتاب قدیمی و باور به خدا و گناه، بهشت و کلام خدا مسخره است.

عمانوئیل کانت – نامی به معنی خدا با ما – یکی از همین افراد در قرن ۱۸ و مشوق این افکار بود. او می‌گفت برای فهمیدن جرأت کنید! دل‌ و‌ جرأت داشته باشید تا عقل خودتان را به‌ کار گیرید!

به‌ تدریج روحانیت از بین رفت و حتی برای انسان هم دیگر روح قائل نمی‌شدند، بلکه صرفا مثل حیوان و درخت بود و به‌ مرور دیگر چیزی از الهیات دیده نمی‌شد.

اگر در دورۀ اصلاحات سنت کم‌­رنگ شد، در عصر روشنگری مکاشفه و کتاب‌ مقدس کم­‌رنگ گردید. اساس همه‌ چیز شد: «آنچه که من فکر می‌کنم و دریافتی که از حس و تجربه‌ام دارم. من فکر می‌کنم خدا نیست، پس خدا نیست. من تجربه و حس کردم که با مادر طبیعت در ارتباط هستم. در بودا یا زرتشت و یا هر چیز دیگری خوشحال هستم، پس این ایمان من است و درست است».

عقل‌گرایان می‌گفتند: «ما باید بفهمیم تا ایمان بیاوریم»؛ تجربه‌گرایان می‌گفتند: «ما باید تجربه کنیم تا ایمان بیاوریم»؛ دانشمندان می‌گفتند: «ما باید محاسبه علمی کنیم تا ایمان بیاوریم»؛ اما مسیحیان می‌گفتند: «ما ایمان می‌آوریم تا بتوانیم بفهمیم». همۀ آن­ها برای ایمان، یا به عقل و یا به تجربه و علم تکیه می‌کردند و می‌کنند، اما مسیحی، بر خلاف آ‌نها، اول ایمان می‌آورد تا بتواند با عقل، تجربه و علم، چیزی را بفهمد و به آن معنی بدهد. ایمان ابتدای هر چیزی است. بدون ایمان همه‌ چیز بطالت و به‌ دنبال باد دویدن است. خداوند اول ایمان می‌دهد.

برای ایمان و دریافت آن، نیاز به عقل و تجربه و علم نیست. هر چند آن­ها همگی کتاب­ مقدس و خدا را تأیید می‌کنند اما، “ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا است”.

عبرانیان ۱۱ می‌گوید: «ایمان، اعتماد بر چیزهای امید داشته‌ شده است و برهان چیزهای نادیده. زیرا که به این، برای پیشینیان شهادت داده شد».

ما با ایمان می‌فهمیم؛ ما با ایمان می‌بینیم و ما با ایمان زندگی می‌کنیم. ایمان بدون تجربه، دیدار، لمس و احساس است. این ایمان، پایۀ همه فهم‌ها است، چیزی که دنیای ما آن را نمی‌فهمد. ایمان غیر منطقی و غیر از تجربه نیست اما ایمان در مکاشفۀ الهی و نه در عقل و تجربه، یافت می‌شود. عقل، تجربه و علم بسیار بسیار محدود هستند و نمی‌توانند ملاک زندگی من باشند، اما ایمان به مکاشفۀ خدا می‌تواند، زیرا به من امید زنده می‌دهد، زیرا تنها چیزی که باقی می‌ماند، قول و کلام خدا است. خدا به ما قول داده است و این ما هستیم که به او اعتماد نمی‌کنیم.

بسیاری از مواقع ما بدون سند و مدرک و تنها با یک قول، به هم اعتماد می‌کنیم؛ پس چگونه است که خیلی از انسان‌ها به خدا اعتماد ندارند. بسیار به آن نزدیک می‌شوند ولی در لحظۀ آخر پا را پس می‌کشند.

این صحبت‌ها برای افرادی که متأثر از مدرنیته، پست‌مدرنیته و این عصر روشنگری هستند، مسخره است.

از دل همین تفکرات در تاریخ، بی‌خدایی و انکار گناه، تاثیر گناه و بهشت و جهنم بیرون می‌‎آید که افراد بسیاری را گمراه کرده و چشمانشان را بسته است تا نتوانند به اقتدار کلام خدا باور داشته باشند و به کلامی که می‌گوید و وعده می‌دهد، ایمان بیاورند. یک تراژدی بسیار بسیار تلخ در انتظار کسانی است که قربانی این تحول ۳۰۰ ساله که به‌ سرعت هم درحال رشد است، می‌شوند.

به موازات این رخدادها در قرن ۱۸، اتفاقات خوبی واقع می‌شود. عصر بیداری روحانی و نو ظهوری هم در همین عصر رخ می‌دهد. عصر روشنگری، دورۀ اصلاحات و آتش مسیحیت را در اروپا سرد می‌کند اما در این میان، عده‌ای از شاگردان لوتر تحولات روحانی جدی به‌ پا می‌کنند. این عده به پایِ‌تیست ‫Pietists – اشاره به دین‌داری دارد – معروف هستند که متأثر از پیوریتن‌ها بودند.

آن­ها روی مطالعه کتاب‌ مقدس در گروه‌های کوچک، پرستش و سرود، اخلاقیات و قداست تأکید زیادی داشتند. آن­ها به‌ نحوی دعوت به غیوری می‌کردند که باید همۀ این اتفاقات، با شور و شوق اجرا بشنوند. این به‌ ظاهر تندروی، در دوره‌ای که همه ضد کلام و کلیسا حرف می‌زدند، قابل درک است، زیرا همه‌ چیز رو به سردی رفته بود. این دو گروه باعث شدند تا آتش مسیحیت برافروخته بماند. افرادی مانند جاناتان اِدواردز و بسیاری دیگر که در عصر روشنگری و مدرنیته، کتاب‎ مقدس و سنت سالم و استدلال منطقی را در مسیحیت حفظ و اجرا می‌کنند و بیداری روحانی را می‌آورند.

جاناتان اِدواردز با ۱۲۰۰ موعظه بر روی موضوعات مختلف که عمدتا کالوینی بودند، همچون هیزمی در آتشی که رو به خاموشی بود، باعث این احیا می‌شود. از طرفی، با وجود جان وِسلی، جنبش قداست و بسیاری تحولات دیگر، خداوند در این دوران توسط مردان و زنان خود مسیحیت را حفظ می‌کند – همان‌گونه که آن را در دیگر اعصار حفظ کرد – تا امروز من و شما، همچنان در بین دنیایی گیج‌شده و گمراه، بتوانیم با ایمان به کلام خدا جلو برویم.

آزاد اندیشی و لیبرالیزِم

در مقابل تحولات و بیداری روحانی، تفکرات مدرنیته و عصر روشنگری باعث شک‌ کردن عدۀ زیادی از مسیحیان به تعالیم اُرتدکسی و قدیمی کلیسا شده بود. آنها فکر می‌کردند که موعظه از متون قدیمی برای قرن ۱۸ و ۱۹ مناسب نیست و تا حدودی کتاب‌ مقدس را برای عصر جدید و مدرن، مناسب نمی‌دیدند و سعی در تغییر روش و یا زیر سؤال‌ بردن کلام خدا، کردند. این تفکر و ترس از پذیرفته‌ نشدن و نگرانی از واکنش مردم به موعظات آن­ها، باعث شد تا عدۀ زیادی عقب‌نشینی کنند.

در قرن ۱۹ عده‌ای از مسیحیان – که نمونۀ آنها امروز هم در جامعۀ مسیحی دیده می‌شود – بر آن شدند که مسیحیت را نجات دهند و شکل آن را عوض کرده و مسیحیت مدرن را وارد کنند، زیرا باور داشتند که تاریخ مصرف مسیحیت قدیمی، تمام شده است؛ به‌‌ گونه‌ای که یا آن اُرتدکسی یا راست‌دینی سنتی را به‌طور کامل حذف و یا با شکل و شمایل مدرن به مردم عرضه می‌کردند. استدلال‌های عقلانی، فرهنگ، تجربه و علم باعث شده بود تا آن اقتدار کلاسیک کتاب‌ مقدس تحت‌ تاثیر قرار بگیرد.

پدر لیبرالیزِم مدرن که یک الهیدان آلمانی به نام فرِدریش شلاید ماخر است، یک مسیحی ضد سنت بود و باور داشت که کتاب‌ مقدس اساس مسیحیت نیست، بلکه احساس فرد نسبت به خدا است. برای او الهیات و سنت و اعتقادنامه منبع الهیات نبود. روی حس و وجدان و ضمیر فردی پیش می‌رفت. او خدا را هم از دنیا جدا نمی‌دید و هم او را در همه‌ چیز – وحدت وجودی که همه‌ چیز خدا است – می‌دید. عیسی برای او صرفا کسی بود که بالاترین احساس را با خدا داشته و از این جهت، مسیح برای او بسیار خاص بود. شلاید ماخر، فقط یک مسیحی بود، زیرا فکر می‌کرد مسیح بسیار به خدا نزدیک است و به‌سبب آن، مذهبی‌ترین فرد بین اسلام و بودا و بقیه ادیان است. او اصل مسیحیت را کنار می‌زند و آن را فقط از جنبۀ احساسات و یک نگاه سطحی و انسان‌محور مطرح می‌کند.

بعدها، نیچه متفکر اصلی این تفکر می‌گوید که زبان، دارای توان انتقال حقیقت غایی نیست. او این اندیشه را پیش کشید که هر آن­چه برای ما مانده است، صرفا تفسیر است. به این معنا که نه روح‌‌القدس و نه کتاب‌ مقدس، قدرتی برای انتقال حقیقت ندارند، زیرا ممکن است تفاسیر و ترجمه‌ها اشتباه باشند.

برای برحذر بودن از چنین تفکراتی لازم است به این موارد وفادار بمانیم:

– اول، لازم است که مکاشفه بیرون از ما و نه به عقل، تجربه و احساس ما، بلکه در کتاب‌ مقدس و در شخص عیسی، پسر مجسم خدا در تثلیث، باشد.

– دوم، وفاداری به خدایی که در قداست عظیم است و صرفا موجودی مهربان و خوب نیست، بلکه قداست او بسیار جدی است.

– سوم، به‌ گونه‌ای با روح‌‌القدس زندگی کنیم که با تعالیم مسیح هم‌راستا باشد.

کلام خدا مقتدر و برنده‌تر از هر شمشیری است. خدا منحصربه‌فرد و جدا از دنیا و آفرینش می‌باشد. همۀ انسان‌ها روزی در برابر این خدا می‌ایستند. کسانی خجل نخواهند شد که تمام ایمانشان را در خدا و کلام خدا گذاشتند.

زیرا: «آدمی جملگی چون علف است و جلالش یکسره بسان گُل صحرا؛ علف می‌خشکد و گل‌ها می‌ریزند، اما کلام خداوند جاودان مانَد» و این است آن کلام که به شما بشارت داده شد.

نه مدرنیته، نه قیافۀ حق به‌ جانب، نه سیستم کلیسایی، نه نظر هیچ‌ کس و نه هیچ‌ چیز دیگری در این دنیا نمی‌ماند و فقط و فقط کلام خدا است که می‌ماند.

پس از تاریخ درس بگیریم که نه خودمحور و مدرن بشویم و نه دچار جو روشنگری باشیم؛ و یادمان نرود که پدران کلیسا و سنت سالم، نیاز و مهم هستند. مراقب باشیم که دنباله‌رو هر گوینده‌ای نشویم و تبدیل به مسیحیان لیبرال و یا حتی آزاد‌ اندیش نشویم. کلام خدا را زیر سؤال نبریم و داستان‌های جدید نسازیم و به‌ دنبال نوآوری‌های بیجا – حذف و اضافه- در مسیحیت نرویم. مسیحیت به‌ همان شکل، از زمان عیسی درست بوده و در کلام خدا نوشته شده است و مواظب باشیم غیر از آن را نگوییم، زیرا هم به خود و هم به جامعه، آسیب روحانی می‌زنیم و باید پاسخ‌گو باشیم.


نویسنده: نیما علیزاده

سایر مقالات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا