تاریخ مسیحیت (قرن بیستم و بیست و یکم)

این مقاله را گوش کنید
قرن بیستم
اتفاقات مهم قرن ۲۰:
- روی دادن جنگهای جهانی.
- ایجاد جنبشهای کاریزماتیک.
- انتشار مسیحیت به جای جای دنیا.
- ترجمه کتاب مقدس به شکل وسیع.
- بیشترین تعداد کشتهشدگان مسیحی نسبت به تمام قرون گذشته.
- خلوت شدن کلیساها در غرب بهدلیل پست مدرنیته.
- درگیری مسیحیت و داروینیزم.
- تغییر دنیا بوسیله اینترنت و مدیا.
طبق نقشه جهانی مسیحیت، در اوایل قرن بیستم مسیحیت جدیدی دیده میشود. مسیحیت بازسازی شده و تجدید شده و تغییر شکل یافته. در قسمتهایی مدرن شده و عقل و صنعت و ابزار باعث بهرهبرداری بهتر و آسانتری شده است.
در ۱۹۰۰ فقط ۱۰ درصد از جمعیت مسیحیان کل دنیا در شرق و جنوب بود، اما ۱۰۰ سال بعد در سال ۲۰۰۰ حداقل ۷۰ درصد مسیحیان جهان در شرق و جنوب هستند. بیشتر مسیحیان پروتستان در کلیسای انگلیکن پرستش میکنند و تعداد مسیحیان انگلیکن در نیجریه بیشتر از تمام انگلیکنهای بریتانیا، اروپا و شمال آمریکا است، همچنین جمعیت در کلیسای جماعت ربانی در آمریکای لاتین بیشتر از آمریکا بود. تعداد بپتیستها در کنگو از کل بریتانیا بیشتر بوده و در چین هر یکشنبه بیشتر از جمعیت مسیحیان کل اروپای غربی و آمریکای شمالی افراد در کلیسا هستند. همه اینها برای جدی گرفتن ماموریت بزرگ و بشارت و شاگردسازی در همه جای دنیا بود.
الهیدانان و دانشمندان مسیحی در ۲۵ سال اول قرن ۲۱ توقع رسیدن به رقم ۲ میلیارد و ۶۰۰ میلیون مسیحی را در دنیا داشتند که این رقم باعث رشد مسیحیت بیشتر از هر ایمانی میشود.
اما در کنار این رشد، دنیای مدرن و عصر روشنگری به اتمام رسیدند و دوران دنیای پست مدرن جایگزین شد. تفکر پست مدرنیزم بهطور خلاصه به این صورت میباشد:
- اقتدار دادن به چیزی خطرناک است و نمیتوان به کسانی که دارای قدرت هستند اعتماد کرد.
- حقیقت نسبی است. حقیقت مطلق وجود ندارد. هر شخص یا گروه بنا بر باور خود حقیقت را تعریف میکنند.
- واقعیت بیهوده است. واقعیتها قابلیت تغییر مکرر دارند.
- توجیه و دلیل تراشی نظرات در پست مدرنیزم مهم هستند. اگر نظری توجیه شود و دلایلی برای آن ذکر گردد، امکان پذیرفتن آن برای عدهای وجود دارد.
- اخلاقیات نسبی است. به دلیل نسبی بودن حقیقت، اخلاقیات هم برای همه یکسان نیست؛ زیرا حقیقت و واقعیت برای هر شخص میتواند متفاوت باشد. برای مثال شخصی که باور دارد اعتیادش به کسی آسیب نمیرساند پس ایرادی ندارد، یا ازدواج با جنس موافق و غیره.
- در دنیای پست مدرن همه مذاهب پذیرفتنی و معقول هستند، باوری بر درست بودن تنها یک راه وجود ندارد و اعتقاد بر مبنای علاقه شخصی شکل میگیرد.
- نکات مثبتی هم وجود دارد – برای مثال شکلگیری اتحاد مدنی ولی از نوع دنیوی با اهداف گوناگون.
- معتقد است که یک نفر صاحب چیزی نیست و تقسیم کردن همهچیز منصفانهتر است.
- پست مدرنیزم به برابری همه انسانها باور دارد؛ جدا از نژاد ، رنگ ، زبان ، جنسیت و مذهب. مخالف با نژاد پرستی است.
طبق این تفکر یک راه درست برای زندگی وجود ندارد و هیچ چیزی مطلق نیست و مسائل به درستی و جدی نقد نمیشود.
این تفکرات از ۱۹۲۰ شروع شد. هنوز مدرنیته به طور کامل پذیرفته نشده بود که پست مدرنیزم جایگزین شد. جنبشی که در زوریخ در سوئیس همزمان با جنگ جهانی اول شکل گرفت. تفکری که عملا دنیا و همه چیز را بیهدف و فاقد ارزش قلمداد میکند و تاثیرات عمدهای بر روی هنر و فرهنگ گذاشت.
مدرنیته دورانی است که عملا مذهب و دنیا تفکیک میشوند و سنت ستیزی باعث تغییر فرهنگ، جامعه و سیاست میشود. انسان محوری، کم رنگ شدن سنت، جدایی کلیسا از سیاست و تکیه بر تجربه و حس از ویژگیهای مدرنیته است.
در کنار این تفکرات، پست مدرنیزم برای تثبیت مدرنیزم وارد میشود اما تفاوتهایی هم وجود دارد و پست مدرنیزم ویژگیهای خاص خود را دارد که اشاره کردیم. پست مدرنیزم در اصل چهارچوبی ندارد و نمیتوان تعریف سادهای از آن داشت. أساسا اصول ستیز و چهارچوب گریز است.
تاثیر این پست مدرنیزم بر روی مسیحیان نیز در راستای شکل جدید حقیقت و نسبی بودن همهچیز مشهود است. مسیحیت نیز بعضا مسائل را حسی و تجربی میکند و مسیحیت و فرایض تعلیم داده شده را فردی میکند. روحانیت جای مذهب را میگیرد. میگویند من به چیزی اعتقاد ندارم، من روحم آزاد است و Spritual هستم و در بند مذهب نیستم.
همه چیز بیرونیست تا درونی. این نوع تفکرات خیلی از مسیحیان را تبدیل به مسیحیان لیبرال کرده است. آنها خود را اسیر کلام خدا نمیبینند. آشکارا جاهایی از کتاب مقدس را حذف میکنند. نصف حقیقت را موعظه میکنند.
تفکرات دنیای مدرن و پست مدرن در به وجود آمدن جنبشهای متعدد بیتاثیر نبود. همچنان دنیای مدرن باعث شد کلیسای کاتولیک روم هم تغییراتی کند و در مسیر مدرن شدن تصمیماتی اتخاذ کند که با تعالیم و تفکرات کلیسای کاتولیک روم در تمام ادوار فرق دارد.
در همین قرن بیستم است که کلیسای کاتولیک روم شورای دوم واتیکان را بعد از آخرین شورای خود حدود ۱۰۰ سال پیش برگزار میکند.
شورای دوم واتیکان
در قرن بیستم کلیسای کاتولیک روم شورای دوم واتیکان را بعد از آخرین شورای خود حدود ۱۰۰ سال پیش برگزار میکند. دومین شورای واتیکان توسط پاپ جان بیست و سوم که ۹۰ روز از پاپ شدنش گذشته بود در ژانویه سال ۱۹۵۹ کلید خورد و همه دنیا را شگفتزده کرد. در ۱۹۶۳ بعد از مرگ پاپ جان بیست و سوم ، پاپ پُل ششم همه اسناد را امضا میکرد و همه مدارک زیر نظر پُل ششم انجام میشد که در نهایت ۱۶ سند از این شورا خارج میشود که خیلی از کاتولیکها تمام این اسناد و حتی واتیکان ۲ را شیطانی و بدعتی میدانستند که در خیلی از موارد هم کاتولیکها کاملا درست میگویند. آنها باور دارند که دومین شورای واتیکان خلاف جهت کلیسای روم است اما طرفداران دومین شورای واتیکان معتقدند اینطور نیست و در راستای سایر شوراهاست، اما هرگز نتوانستند اعلام کنند در کدام قسمت مشابه و در راستای سایر شوراهاست و همچنان هم این شورا مخالفین کاتولیک جدیای دارد.
در این شورا که بیست ویکمین شورای کاتولیکها بود و بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ (۵۵ سال پیش) برگزار شد، در حضور ۲۵۰۰ اسقف و هزاران نفر دیگر در همان بنای پطرس مقدس در واتیکان انجام شد. در این شورا که مخالفین کاتولیکی هم داشت ۶ هزار سخنرانی انجام شد و ۵۲۰ بار رایگیری شد.
این شورا از ویژگىهاى دیگرى نیز برخوردار بوده است؛ از جمله اینکه اولین مجمع عمومى و دموکراتیک کلیساى کاتولیک است. در شوراى معروف نیقیه فقط نمایندگان کلیساهاى مدیترانه و شمال آفریقا شرکت داشتند. در مجمع ترنت فقط ایتالیایىها، فرانسویها، اسپانیایىها و پرتغالىها حضور به هم رساندند. در مجمع واتیکان ابتدا فقط اروپایىها حضور داشتند، امّا در شوراى دوم واتیکان، ۶۰۰ نماینده از اروپا، ۶۰۰ نماینده از آمریکاى لاتین، ۳۵۰ نماینده از آسیا، ۲۰۰ نماینده از آمریکاى شمالى، ۳۰۰ نماینده از آفریقا و ۲۰۰ نماینده از اقیانوسیه حضور داشتند که با احتساب مقامات مقیم در واتیکان و منشیان ویژه نمایندگان جمعیتى بالغ بر ۴۷۰۰ نفر گردهم آمدند.
تغییراتی که در دومین شورای واتیکان در سیاست و فرهنگ کلیسای کاتولیک روم اعمال شد، تحت تاثیر مدرنیته بود، زیرا میخواستند کلیسای کاتولیک روم همچنان در راس باقی بماند و از دنیای مدرن پیرامونش عقب نباشد. پاپ در صحبتهایش عملا درباره نقد درونى، همگامى با واقعیات و گشودگى در برابر زمانه صحبت میکرد. سعی داشتند که همانند تفکر مدرن با خیلی از تفکرات سازش کنند تا بتوانند ارتباط خود را حفظ کنند. تا جاییکه زمانیکه یک کاردینال از پاپ جان بیستوسوم از هدف دومین شورای واتیکان سوال میپرسد، او پنجره را باز میکند و میگوید: تا هوای تازه وارد کلیسا شود تا گرد و خاکی که روی کلیسا و مراسم نشسته را بزُداید.
معمولا شوراها برای مخالفت با بدعتها برگزار میشدند اما این شورا برای اصلاحات کلیسای کاتولیک روم برگزار میشود که چیزهای بسیار عجیبی از آن بر میآید که به سادگی میشود لیبرال بودن و تفاوت واضحش با تعالیم کاتولیکی اصیل را مشاهده کرد.
چند مورد از تصمیمات و تغییراتی که در دومین شورای واتیکان صورت گرفت را با هم بررسی کنیم:
- آیین و نیایشهای کلیسا
دیگر الزامی به اجرای نیایشهای کلیسا و سایر مراسم به لاتین نبود و به زبانهای محلی ترجمه شد و اجازه داده شد که هر کس به زبان خودش نیایش و رسوم را به جا آورد و این سوال را بوجود میآورد که اگر چنین امکانی وجود داشت، چرا ۱۰۰۰ سال منع بود؟؟ کشیش بهجای اینکه پشت به کلیسا بایستد و آیین را زمزمه کند میتوانست برگردد و رو به جماعت و با صدای رسا آیین را انجام دهد که مشارکت بیشتر شود.
- عشای ربانی
عشای ربانی در این شورا به عنوان منبع ایمان قرار داده شد به این معنا که فقط از این طریق مسیح دریافت میشد. دعاهای کاتولیکی به زبانهای محلی ترجمه شد تا همه متوجه شوند و افراد عادی مشارکت بیشتری پیدا کردند.
- دموکراسی و آزادی مذهبی (رابطه کلیسای روم با یهودیان و سایر مذاهب)
این اسناد به قدری نامفهوم هستند که نمیشود منظور دقیق را استنباط کرد. به نظر میرسد از قصد نامفهوم بیان شدهاند که راه فرار داشته باشند و بیش از اندازه لیبرال شدهاند، مثلا هر مذهب و تفکری خوب اعلام شد. بوداییها و هندوها از یک طرف و یهود و اسلام از طرف دیگر، همگی ارزشهایی دارند که کلیسای کاتولیک روم را تشویق میکند که مسیحیان با آنها دوستی کنند به این معنا که نجات برای آنها خارج از عیسی مهیاست. مسئله عجیب دیگری که ارمغان آزادی مذهب در شورای واتیکان روم است، دعا کردن پاپ در کنار یک مسلمان است!!!
در متن سند رسمی شورای واتیکان دوم، درباره اسلام و مسلمانان موضعگیری مثبت و روشنی دیده میشود. در بخشی از سند شورای واتیکان دوم آمده است:
«… فارغ از چندین قرن اختلاف و کشمکش میان مسیحیان و مسلمانان، اکنون شورای واتیکان دوم از همگان میخواهد که گذشتهها را فراموش کنند و در راه تفاهم متقابل تلاش و کوشش کنند. تا همه با هم در راه حفظ و اشاعه صلح، آزادی، عدالت اجتماعی، و ارزشهای اخلاقی بکوشند…»
این به هیچ عنوان قابل قبول نیست ، چه بسا در میان جماعت مسیحی ایرانی نیز این رابطه عجیب و غریب به وضوح به چشم میخورد، رابطه بین شاخههای مختلف و در نهایت رابطه با یک مسلمان.
خیلی از ما برای گمراهی قوم خدا باید جواب پس بدهیم، کلام خدا میگوید که باید جواب پس بدهیم.
- از بین رفتن خطا ناپذیری پاپ
پاپ تنها به واسطه حفظ مقام و اقتدارش اسقف اسقفان نامیده میشود.
همچنین اشاره به تغییر نکردن بسیاری از مسائل در کلیسای کاتولیک مهم است و تمام این جریانات فقط درب بازی بود برای حفظ قدرت در دنیای مدرن.
کلیسای کاتولیک روم اساسا کلیسای حقیقی نیست. نقطه و تمام!
مسیحیان واقعی در کلیسای کاتولیک روم وجود دارند. حتی خیلی از این افراد از بعضی پروتستانها هم مسیحیان بهتری هستند اما کلیسای کاتولیک روم به عنوان یک سیستم و سازمان و نهاد مذهبی ضد کلام خدا است، ساختار طبقهبندی شده این کلیسا، حضور و نقش پاپ بهعنوان سر کلیسا و یا جانشین مسیح، مراسم مذهبی، جایگاه مریم، دعا برای مردگان و دعا به مردگان، وجود برزخ و امکان نجات فرد بعد از مرگ! نجات از طریق اعمال خوب و حضور و تبدیل فیزیکی نان و شراب به عیسی در زمان دعای برکت کشیش کاتولیک، نگرش سطحی به کتاب مقدس و تکیه به کتابهای غیر الهامی آپوکریفا و غیره.
اعتقادات مشابهی وجود دارد که میتواند یک مسیحیِ عضو کلیسای کاتولیک روم را حقیقتا نجات دهد اما از نظر کلی کلیسای کاتولیک روم به طریقی ضد مسیح عمل میکند و حتی زمانیکه مارتین لوتر پاپ را ضد مسیح خواند بیاساس نبود بلکه باور داشت که جایگاه پاپ که تا قبل از شورای واتیکان دوم توس پاپ پیوس نهم در شورای واتیکان اول بری از خطا و لغزش ناپذیر اعلام شده بود؛ در شورای واتیکان دوم جایگاه پاپ، اسقف اسقفان میشود که با مخالفت بسیاری از کاتولیکها مواجه شد زیرا پاپ همیشه بری از خطا و لغزش ناپذیر بوده و به همین دلیل کلیسا حتی بر کتاب مقدس اقتدار داشته است.
بنابراین به طور کلی کلیسای کاتولیک روم در مورد مسیحیت اشتباه کرده و جدا از تثلیث و خداوندی عیسی و چند مورد دیگر در خیلی از موارد بر ضد مسیحیت عمل میکند و از آنجاییکه در کلیسای حقیقیِ خدا نمیتواند حتی یک مورد بدعت و اشتباه وجود داشته باشد کلیسای کاتولیک روم هم بهخاطر اعمال و تعالیم ضد مسیحی که دارد، فارغ از اینکه چقدر خود را مالک کلیسای جهانی بدانند و باور به بنای کلیسایشان توسط مسیح داشته باشند، فاقد رسمیت و حقانیت است.
امروزه بسیاری از کاتولیکهایی که به تازگی در جامعه ایرانی فعال شدهاند از همین جنس هستند و از آن تفکر اصیل کاتولیکی به دور و شکل مدرن کلیسای کاتولیک روم هستند که در نوع خود کج دهنی به کلیسای کاتولیک روم در اعصار ماقبل خود است. زیرا با آنکه آنها در آنزمان با مدرنیته روبرو نبودند اما در عصر آنها هم مواردی وجود داشت که بتواند منجر به سازش شود اما نکردند. امروزه دیده میشود در جامعه مسیحی عدهای کاتولیک لیبرال فعال شدهاند و به دلیل کمبود نفرات و نداشتن شخصیتهای کاتولیکی به کلیسای پروتستان رو آوردهاند و با هر کسی مصاحبه و گفتگو میکنند. البته این هم جای سوال دارد اما در حال حاضر فقط اشاره میکنم که ۵۰۰ سال پیش گروهی از مردان خدا در صدد اصلاح کلیسا و تعالیم غلط دست به اعتراض زدند.
کلیسای کاتولیک روم آنها را متهم به بدعت کرد. شیطانی و ضد مسیح خوانده شدند اما همان افراد ایستادند و باعث شدند تا حقیقت کلام خدا پا بر جا بماند. امروز بعد از سالها اصلاحات پیشرونده عدهای در حال عقب رفتن هستند که عملا خودشان و سطح سواد الهیاتشان را نشان میدهند و ثابت میکند سطح سواد و درک الهیاتی به مطالعه نیست بلکه به فهم آن چیزی است که میخوانیم در غیر اینصورت همچنان فرق دوغ و دوشآب را نخواهیم دانست. در برنامهای از من دعوت شد تا شرکت کنم و من بنا بر این اعتقاد که اگر آنها حاضر به احترام به عقاید خود نیستند و تلاش دارند تا این حد لیبرال و آزاداندیش باشند، دلیلی نمیبینم که قبول کرده و شرکت کنم، چرا که من و عدهای همچنان بر اصول خود معتقد هستیم و باور داریم کلام خدا معیار زندگی و نجات و ایمان و داوری ماست.
در میان تعالیم بسیار و متفاوتی که وجود دارد، کلیسای ایرانی با این سابقه کوتاه به اندازه کافی گیج و سر در گم شده است که دیگر نیازی به حضور این عزیزان کاتولیک نباشد تا در این آشفته بازار میداندار شوند و از آب گل آلود ماهی بگیرند.
باید بسیار مراقب بود تا به دام گروهها نیفتیم و دنباله روی افراد نشویم، به سمت آزاد اندیشی و لیبرالیزم نرویم. اصول برایمان دارای اهمیت باشد و اولویت حفظ اصالت مسیحیت باشد، راه اصلاحات ادامهدار باشد تا همه چیز کتاب مقدسی و اصولی پیش برود، اتکا بر افرادی که ظاهر مطالعهگر دارند نباشد، چرا که این در فرهنگ ماست.
بزرگی میگفت عدهای خدمت میکنند بدون وقت دادن به خدا.
عدهای تعلیم میدهند بدون اینکه بدانند درباره چه کسی تعلیم میدهند.
عدهای خدمت نمیکنند بلکه این شغل ایشان است.
عدهای خدمت نمیکنند، کلیسا جایی شده برای نمایش تفکرات آنی آنها.
جنبش پنطیکاستی
یکی از اتفاقاتی که باید به آن اشاره کرد این است که در قرن ۲۰ در سال ۱۹۰۱ جنبش پنطیکاستی کلید خورد.
ریشه جنبش پنطیکاستی بر میگردد به جان وسلی که یک انگلیکن بود که بعدها رهبر متودیستها و جنبش قداست شد که اعتقاد داشت ایماندار باید با قدرت روح به قداست بالایی برسد و تا حد کمال پاکی پیش برود و این را وظیفه زمینی هر مسیحی میدانست، وسلی بر خلاف پاکدینان و کلوینیستها نگرش آرمینینی داشت و بر روی اختیار انسان تاکید داشت.
از زمان پاکدینان و اشخاصی مانند جاناتان ادواردز و جورج وایت فیلد این جنبش قداست در اروپا و آمریکا با تاکید بر روی توبه ثمر بخش و پاکی شروع شده بود تا در قرن ۱۸ به جان وسلی میرسد. جان وسلی تحت تاثیر پاکدینان و پایِ تیستها درباره قداست بود و از طرفی متاثر از کلوین در مورد عادلشمردگی فقط از راه ایمان. جان وسلی بر این باور بود که بعد از عمل نجاتبخش ایمان، ما نیاز به فیض دومی برای قداست داریم و این کار مخصوص روح القدس است که تجربه عمیق زندگی مسیحی برای رسیدن به حد عالی از قداست است و تاکید بر روی احساسات و تجربه داشت تا الهیات و تعلیم.
وسلی میگفت ما در لحظه ایمان نجات را از راه ایمان دریافت میکنیم و اتفاق دومی که باید بیفتد کار دوم فیض است، جدا از مسیحی شدن برای قداست که کار روح القدس است. این باعث شد تا توجه به روح القدس بیشتر شود تا تجربه کار روح در ایماندار بیشتر از اندازه محبت کامل دیده شود. بعد از او برخی گفتند در این دنیا میشود بی گناه شد اما خود وسلی این را قبول نداشت و باور داشت که باید در قداست در حد زیادی رشد کرد؛ اما گناه همیشه با انسان است.
به طور کلی وسلی کارهای خوبی داشته اما بذر جنبش پنطیکاستی را به نوعی او میکارد. همین تفکرِ برکت ثانویه روح برای قداست، دری را به روی جنبش پنطیکاستی باز کرد. جایی که روح القدس بعد از نجات مسیحی یک تجربه و برکت ثانویه میدهد که از همینجا تعمید روح القدس به عنوان برکت ثانویه در تعالیم پنطیکاستی شکل میگیرد.
بنابراین جنبش پنطیکاستی در اوایل قرن ۲۰ بر اساس جنبشی به نام جنبش قداست در قرن ۱۹ که متودیستها با رهبری جان وسلی در قرن ۱۸ شروع کرده بودند، آغاز شد. آنها همانند متودیستها فاز اول عادلشمردگی را قبول داشتند. فاز دوم هم که درباره برکت ثانویه فیض در روح القدس برای قداست کامل بود را قبول داشتند. اما در کنارش پنطیکاستیها فاز سومی تعریف میکنند که آن تعمید روح القدس است که به شکل کاریزماتیک تجربه و حس میشود – سخن به زبانها، نبوت و پیشگویی، معجزات، شفا و آزادی، اخراج ارواح، تجربه در روح و یا لمس روح، دعا در روح که اساسا پنطیکاستی کلاسیک بر این باور است که نشانه این برکت سوم در تعمید روح، سخن گفتن به زبانهاست.
در روز اول ژانویه ۱۹۰۱ زنی به نام Agnes Ozman چندینبار گزارش میدهد که توسط لمس چارلز پرهام در روح تجربه عجیبی داشته و در روح تعمید گرفته و شروع به صحبت به زبانهایی کرده است. میتوانیم بگوییم از همینجا بود که جنبش پنطیکاستی کلید خورد. اما پرسش اینجاست که چه زبانی بوده؟ برای چه بوده؟ چه کسی ترجمه کرده؟ تا امروز هم ۹۹ درصد زبانهایی که ادعای صحبت به آنها وجود دارد ترجمه نشدهاند. اصولا کلماتی را به زبان میآورند که حقیقتا قابل درک و فهم نیست، حتی برای خود فرد هم نامفهوم است. همه افرادی که به این شکل حرف میزنند تا به امروز یک کلمه از چیزهایی که به عنوان صحبت به زبانها به زبان آوردهاند را متوجه نشدهاند . خب این به چه معناست؟ کلام خدا میگوید باید ترجمه شود و اگر قرار نیست ترجمه شود نباید صحبت شود و میبینیم که تعداد زیادی اینگونه صحبت میکنند بدون اینکه مفهوم باشد، در نتیجه این مطابق با کلام نیست زیرا برای بنای کلیسا داده شده و نشانهای برای غیر ایمانداران.
از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ در خیابان آسوزا در جنوب کالیفرنیا در لوسآنجلس این جنبش رسما شکل گرفت. بنیانگذار جنبش پنطیکاستی چارلز پرهام است که دانشکده Bethel را تاسیس کرد که فقط یک سال و نیم باز ماند.
جنبش پنطیکاستی در هند، ولز و کره جنوبی به شدت رشد کرد.
چیزی که گفتنش حائز اهمیت است این است که جنبش پنطیکاستی روی هم رفته ۱۲۰ سال پیش در آمریکا راه افتاد و در آمریکا مدلهای مختلفی دارد مانند Kenneth E. Hagin و افرادی که بسیار عجیب هستند و همچنین کلیساهای پنطیکاستی زیادی هم وجود دارد که اصلا اینطور نیستند. با این که در بین کلیساهای پنطیکاستی ایرانی هم خیلی کارهای عجیبی به چشم نمیخورد اما همیشه متهم به تکیه کردن به تجربه روحانی در روح خدا هستند. اتفاقی که باعث شده تمرکز از روی حاکمیت مطلق خدا برداشته شود و عمل خدا از طریق کلامش محدود شود. عملا تفسیر و الهیات سیستماتیک وجود ندارد و این باعث میشود آموزهها مستدل نباشند یعنی محکم و مبرهن و در خیلی موارد حتی منطقی نباشند.
۳ موج در پنطیکاستیها ایجاد شده:
- موج کلاسیک که در ۱۹۰۱ شکل گرفت.
- موج دوم و در واقع اصلی که در ۱۹۶۰ مشاهده میشود و به شکل کاریزماتیک است و وقتی مراسم کلیسایی را میبینید از اتفاقاتی که در حال رخ دادن است تعجب میکنید.
- و موج سوم کاریزماتیکهای نوین در سال ۱۹۸۰ بوجود آمد که همان انجیل کامیابی و به عبارتی به زبان بیار و دریافت کن و به ایمان بگو و حتما میشود و غیره.
واقعا بدون هیچ غرضی و بدون تعارف این تعالیم جای سوال دارند. البته داشتن دوستان و آشنایان در چنین تعالیمی باعث نمیشود که سعی در تغییر اشتباهات نکنیم. الهیات مهم است. الهیات بد آسیب میزند. الهیات بد کلوین آسیب زننده است. همچنین الهیات بد لوتر و در رابطه با الهیات بد پنطیکاستی نیز به همینگونه است. قصد ندارم تمام بحث در رابطه با جنبش پنطیکاستی باشد اما از دوستان پنطیکاستی درخواست میکنم کمی به تاریخ کلیسا و مسیحیت و تعالیم خود مسیح نگاه کنند و سعی کنند با احتیاط عمل کنند. تاریخ ثابت کرده که تجربه و احساس قابل اعتماد نیستند و تنها این کلام خداست که معیار ماست.
بسیار باید مراقب تعالیم نوظهور بود، همین جنبش پنطیکاستی تنها ۱۲۰ سال قدمت داره و از نو ظهورترینهاست. اما چون با احساسات و تجربه کردن سر و کار دارد و به نوعی انسان دوست دارد و به این فضاها علاقهمند است جذب میشود، حال فکر کنید ملتی مانند ایرانیها با سابقه احضار کردن روح و فالگیری و خرافهپرستی و علاقهمند به رمز و راز، در یک فضای الهی و مسیحی دری رو به این دنیا باز میشود که دنیای روح است و هر کس شروع میکند به گفتن از تجربیات خود. چیزی که خدا در خواب گفت، چیزی که خدا در رویا به شما نشان داد، شخصی به زبان فرشتهها صحبت میکند و یا عدهای معجزه میکنند و از این نوع کارها که خیلی سخت میتوان تفسیر کرد و فهمید.
من شخصا نقاط مشترک زیادی با پنطیکاستیها دارم. با کاتولیکها نیز همچنین. در تثلیث، در ایمان به مسیح، در امید به آسمان و در خیلی از تفاسیر کتاب مقدس، اما به همین شکل اختلاف نظرات شدیدی هم بر روی بسیاری از تعالیم و کارهایی دارم که جای نگرانی دارند. اتفاق نظر در معدود مسائل به معنای شباهت به یکدیگر نیست. باید همدیگر را محبت کنیم و دوست داشته باشیم اما همچنین در محبت باید تصحیح کنیم و جایی که کتاب مقدس رد میشود و تجربه و احساس و یا سنت و پاپ و کلیسا ارجعیت پیدا میکند باید بتوانیم بایستیم در غیر این صورت متاسفانه مرزهای اعتقاداتی شکل میگیرند. برای عیسی هم در مقابله با فریسیان به همین گونه بود – برای رسولان در مقابله با یهودیان و برای پولس در مقابل یهودیان و امتها. در تاریخ هم دیدهایم که برای یک کلمه الهیاتی چه بهایی داده شده است و اگر شما در حال تلاشید تا درستترین و نزدیکترین تعلیم به کتاب مقدس را داشته باشید کار خوبی میکنید و ادامه بدهید.
برای حفظ اصول نه باید به تعالیم امروزه نگاه کرد، نه به کلیسای کاتولیک روم و نه حتی به اصلاحگران بلکه باید به خود عیسی و رسولان و شاگردان برگشت. آنها را کجا میبینیم؟ در کلام خدا مواظب باشیم که چطور مفاهیم مسیحی را تغییر میدهیم :
- امروز تعریف کلیسا در حال عوض شدن است.
- تعمید و عشای ربانی شکلش عوض شده است.
- مراسم کلیسایی در حال تغییرند.
- موعظات برای خوشحالی مردم طراحی میشوند.
- مسیحیت آسان گرفته شده است.
در عصر ما ایمان ، مذهب ، قداست ، اطاعت از خدا و کتاب مقدس خنده دار به نظر میرسد و مدرن محسوب نمیشود.
در عصر ما تجربه و احساس خوبِ انسان مهمتر از حقیقت کلام خداست.
در عصر ما تجربه کردن خدا بااهمیتتر از شناخت خداست.
در عصر ما جفا بر مسیحیان راستین هم از بیرون و هم از درون شکل میگیرد.
در عصر ما مسیحیان در حال کنار آمدن با همهچیز هستند – در حال حاضر با کاتولیکها، فردا با مسلمانها، پس فردا با همجنسبازان و بعد سقط جنین و سپس به کلیسا نرفتن و در نهایت اینکه گناه مهم نیست و غیره. کسی که با ماشین به ته دره رفته هیچوقت نقشه نکشیده بود و اتفاقاتی دست به دست هم داده تا در نهایت مقصدش ته دره شده است. شاید خیلی از ما فکر کنیم مسیر درست است ولی مقصد کجاست؟ آیا مطمئن هستید که این مسیر شما را به مقصد درست میرساند؟
در دنیای تکنولوژی نباید فراموش کنیم که مسیح ۲۰۰۰ سال پیش در اورشلیم بر روی چوبی به میخ کوبیده شد. باید سعی کنیم از تاریخ درس بگیریم و همهچیز را قربانی مدرنیته و غرور انسانی و پر کردن نداشتههای خودمان نکنیم.
مسیحیت را بازیچه عقاید شخصی نکنیم. همیشه به ۳ چیز با هم اقتدا کنیم: مکاشفه خدا در کتاب مقدس، سنت سالمی که از رسولان و پدران کلیسا دست به دست به ما رسیده است و سوم اینکه از عقل و خرد استفاده کنیم و بیدار باشیم تا کسی گنج عظیمی را که در مسیح داریم به بهانههای زمینی و انسانی از ما نگیرد.